۱۳۸۸/۰۷/۲۶

یه نیمچه شعر از خودم

غم های بی اشک
غم های خشک
به خشکی یک لقمه نان بزرگتر از حجم گلو
به خشکی آسمان کثیف و دودی شهر

چشم های بی اشک
چشم های تشنه
به تشنگی عابر ، زیر آفتاب داغ تابستان
چشم های داغ
به داغی آسفالت و آهن ، زیر تابش وحشیانه آفتاب ، در ظهر تابستان

انتظار ، انتظاری بدون امید به پایان
انتظاری به ناامیدی برگی خشک زیر پای عابری بی حواس

قلبی خسته
خسته از تپیدن ، خسته از سوختن خسته از گداختن
آرزوی آرامش ، دمی آسایش زیر سایه ای خنک
زیر سایه ای مطمئن

غمگین خسته و منتظرم
....

۱ نظر:

Monelly گفت...

she'ret ro doost dashtam. na inke ehsase tooye sher ro doost dashte bashama, na! kheili ghamgin bood. ama barkhaste az del bood. shere abaki nabood. ghavi bood.