۱۳۹۰/۰۱/۲۹

زخمها

زخمهای من از عشق است ؟ زخمهای من از عشق نیست . زخمهای من از تو است ؟ زخمهای من از تو نیست . زخمهای من از هر چه که بود، زخمهای من از هر چه که هست همه را نوشتم . همه را ریز به ریز در دفتر صدبرگ کاهیم نوشتم. تند و تند ، بی وقفه نوشتم و نوشتم و نوشتم . نوشتم و گریه کردم . نوشتم و ضجه زدم . نمی گذاشتم قلمم نفس هم بکشد . نوشتم ، نوشتم نوشتم. به خود که آمدم دفترم سیاه شده بود. پر از کلمه بود و هر کلمه زخمی بود از زخمهایم .
دفتر را بردم در رودخانه انداختم در رودخانه ای پر آب ، رودخانه دفترم را بلعید و با خود برد من نشسته بودم گریه می کردم . زخمهایم را به آب داده بودم زخمهایم رقصان می رفتند دور می شدند و در حین رفتن شسته می شدند و من دیگر نمی توانستم بدون زخمهایم لحظه ای خودم باشم.
من ملغمه ای بودم از زخمهایی که به آب سپردمشان ........

گمشده

عادت کرده بود وقتی همه بیدارند بخوابد و وقتی همه به خواب رفتند بیدار شود.
بیدار می شد و سعی می کرد با تمام وجود به خواب همه برود .برود و رویاهای شبانه اشان را به هم بریزد. تکانشان بدهد زیرو رویشان بکند . طوفانی بود و همه چیز را به هم می ریخت . واقعا تکان می خوردند واقعا زیر و رو می شدند ولی کارش اشکالی داشت اشکالی بزرگ صبح که می شد وقتی او از خستگی تلاش شبانه به خواب می رفت می دید که همه چیز دوباره به قبل برگشته دوباره همه همان بودند که بودند و او بود و یک خواب پر از چیزهایی که از همه اشان گریزان بود. شاید اشتباه می کرد . شاید با همه می خوابید و با همه بیدار می شد.
رویا و بیداری بدجور به دست و پای هم می پیچیدند و او خود را گم کرده بود میان خوابها و بیداریها .گمشده و سرگشته دیگر فرقی برایش نمی کرد که خواب باشد یا بیدار .....