۱۳۹۰/۰۴/۲۷

گل و بچه

خونه پر از گل بود . احساس می کردی وسط باغچه نشستی و داری فیلم می بینی . حس عجیبی داشتم . انگار وسط یه شوره زار ، وسط یه کویر داغ دقیقا از بین ترک های زمین یک عالمه گل شاداب و سرزنده زده باشه بیرون . گلهایی که واقعا حس می کردی دارن بهت لبخند می زنن . مخصوصا گلهای رز مینیاتوری قرمز . حس یک عالمه بچه شاداب و سرزنده و تپل مپل بهت می دادن . حتی گاهی صدای قهقهه شونو می شنیدم. حالا وسط این حس یه فیلم هم گذاشته بودم و می دیدم به اسم change of plan . داستان زن و شوهری بود که بی خیال و سرخوش زندگی می کردن خانمه خواننده بود وآقاهه هم مهندس پرواز و خلبان . زندگی راحت و بی دردسر و بی مسئولیتی داشتند تا یه روز که می خواستن برن سفر تلفن خونه شون زنگ خورد و از بهزیستی بهشون خبر دادن که ...
خانومه یه دوستی داشت که خودش یه بچه داشت و بعدش 3 تا بچه دیگه هم adopt کرده بود (مثل آنجلینا جولی و برد پیت) و حالا تو یه تصادف با شوهرش کشته شده بودن و وصیت کرده بودن که این خانوم از بچه هاشون مراقبت کنه . یه دفعه 4 تا بچه از 5 تا 16 سال وارد زندگی این خانوم و آقا می شن و ادامه ماجرا ... .

سرم گیج می رفت از اون همه بچه و اون همه گل.

کاش می شد همه بچه های بی سرپرست رو یه جورایی تو خونواده ها جا داد. کاش هیچ بچه ای خارج از خونواده زندگی نمی کرد. کاش آدمها اونقدر دلشون بزرگ بود که براشون مهم نبود بچه حتما مال خودشون باشه .

کاش همه بچه ها (لااقل فقط بچه ها ) زندگی خوبی داشته باشن.

اینقدر انرژی دارم که دلم می خواد 10 تا بچه adopt کنم از 2 ساله تا 16 ساله .
یه خونه بزرگ حیاط دار هم داشته باشم که پر از گل باشه .
با یه حوض.

......