۱۳۸۹/۱۱/۲۴

این روزها

نمی دونم چرا وبلاگم فیلتر شده . مسخره تر از این دیگه وجود نداره .
کتاب نامه های غلامحسین ساعدی به طاهره رو خوندم. الان در موقعیت مناسبی برای قضاوت در مورد عشق نیستم.ولی نامه ها به شدت عاشقانه هستند و متاسفانه عشق ساعدی به نظر می رسد که ثمری نداشته. هر چند که در نقاشی یکی از نامه ها امیدوارانه سبدی از درخت لختی آویزان کرده و زیر آن نوشته که درخت من سیب خواهد داد.

شاید سبدش را اشتباهی روی آن درخت آویزان کرده بود. شاید چشمانش را باز نکرده بود و درختهای دیگر را ندیده بود. هر چند که گاهی درختی چنان مسحورت می کند که نمی توانی چشم از آن برگیری و برایت هیچ اهمیتی ندارد که هزاران هزار درخت دیگر هم هستند .

دلم می خواست قصه عشقشان را کامل می دانستم. جایی نوشته بود که ساعدی تا 46 سالگی تنها بوده و بعد از آن به دلیل سیاسی بودن از ایران خارج می شود و در آنجا با خانمی به نام بدری ازدواج می کند و در سال 64 در سن 50 سالگی از دنیا می رود.

غلامحسین ساعدی ای که در نامه ها می دیدی یک مرد عاشق بود. یک مرد خیلی عاشق . یک مرد زیادی عاشق .

و انسان به امید زنده است حتی اگر سبدش برای همیشه خالی بماند.

و شاید خالی بودن سبد بهتر از پر بودنش از سیب های کرم خورده و گندیده باشد .

.....