۱۳۸۸/۰۸/۱۸

کامنت های گل آسا

گل آسا لطفا وبلاگ منو نخون اگه از مرگ نمی خوای بشنوی ، به همه هم همینو می گم نخونید . چون مرگ واسه من یه نعمته خیلی هم بهش فکر میکنم تمام طول روزبهش فکر می کنم . اگه از مرگ خسته اید و زندگی می خواهید برید سراغ یکی دیگه . مجبورتون که نکردم . این دفتر یادداشت منه که حالا گذاشتم دم دست کسی حوصله اش سر رفت بیاد یه ورقی بزنه .
راههای نجات پیدا کردن از این زندگی از این کارهایی که دوستشون نداریم زیاده ولی من مطمئنم اگه کار تورو می کردم هم فرقی نمی کرد چون کلا از هیچی خوشم نمی یاد . اتفاقا وضعیت الانی یه جور فراموشی خوبی بهم می ده که خیلی وقتا نجات دهنده است .

نمی دونم الان از جلسه اومدم بیرون و مخم پکید ه است و از نوشته های گل آسا هم اصلا خوشم نیومد و اینا . خواهش می کنم نخون چون ته ته وجود من اینه . برو نوشته های پر از زندگی رو بخون با آدمهایی که عاشق زندگی کردنن بگرد . عشق بده و عشق بگیر من همیشه از این خصوصیت تو لذت بردم ولی خوب من نیستم من اینجوری نیستم.
اصلا آدم بدبختی هم نیستم خودتم می دونی شرایطمو که خیلی خیلی بهتر از قبله و چقدر تلاش می کنم برای زندگی کردن به سبک آدمهای نرمال ولی خوب گاهی نمی شه با دلتنگی های من کاری کرد.

.....

رو مخ رفتن

نمی دونم چرا با هرکی حرف می زنم یه جورایی رو مخشم . حتی آدمایی که انتظار نداری حوصله تو ندارن خوب ناراحت شدن یعنی همین دیگه . آره خوب بقیه هم حق دارن حوصله منو نداشته باشن وقتی من حوصله شونو ندارم . چه آدم پر رو و عوضی ای هستم من دیگه.

وقتی حالم بده حر کاری می کنم اوضاع رو بهتر کنم بیشتر گند می زنم . بهتره فقط بخوابم و با کسی حرف نزنم ، بهترین و کوتاهترین راهه .

گند می زنم به همه رابطه هام .گند می زنم به همه شخصیتم به همه باورام . وای چی می شد من همیشه حالم خوب بود یا لااقل تا این اندازه بد نبود .

فکر می کنم نیاز به یک آسایشگاه روانی دارم .



درد من اینست مشکل هیچکس نیست مشکل درونی است کاملا درونی پس حرفهایم را به خود یا دیگرانی که هیچ گناهی ندارند نگیرید.


ما پرنده ي موهمي هستيم
كه در عدم پرواز مي كنيم
پس ما چه هستيم؟
هيچ!هيچ!
تنها و تنها پرواز!
فرار بدانجا،فرار!
احساس مي كنم كه پرندگان مستند.
ديروز اينجا بودم،امروز اينجاييم!
پس كي بدنبال او خواهي رفت؟


رفتم و رفتم
نه به جايي كه نمي دانستم به كجا رفتم
و رفتم تا اينجا نباشم
كه هر گاه مي بينم
طلوع امروز را در همان جايي هستم
كه ديروز نيز بودم
از زبوني و بيهودگي خويش بيزار مي شوم
فرار بدانجا فرار
من احساس مي كنم پرندگان مستند
ديروز اينجا بودم
امروز اينجايم
پس كي به دنبال او خواهي رفت ؟!
.....
همیشه زندگیمونو گذاشتیم واسه کار کردن حالایه کم کارمونو بذاریم واسه نوشتن البته حتما می دونید که خودمو می گم .
تو اتاق تنها هستم بنا به دلایل معلومی هم تلفن ندارم یا کم دارم . هوای بیرون ابری به نظر می یاد و یا شاید چون پرده کشیده است .
صبح آفتابی بود منم مجبور شدم عینک آفتابی بزنم که اخم نکنم . خط اخمم بد جوری عمیق شده افسانه هم می گه باید دو نفر دیگه پیدا کنی تا واسطون بوتاکس بزنم . شاید یه کم از این حالت پیری در اومدم و یک کم اخمام کمتر شد خدا رو چه دیدی .
روز آرومیه و من تو روزای آروم نمی تونم کار کنم . مضحکه نه؟ دلم هوس برف کرده با اون سکوتش . البته برفی که همه چپیدن تو خونشون و در نمی یان . همه کنار بخاریشونن . و چیزهای گرم می خورن .
ولی فعلا که بارونشم با زور می یاد . اشکالی نداره . می گن آب زاینده رود رو باز کردن دلم می خواد برم ببینم . البته که همیشه از اصفهان بدم اومده ولی بار آخر از خشکی زاینده رود دلم پر از غصه شد و حالا می خوام برم ببینم غصه هام از دلم می ره یا نه؟
چقدر این کارای ما دور از زندگیه . شاید اینقدر تفاوت بین کارم با احساسم و زندگیه واقعیم با عث می شه احساس غربت بکنم و یا شاید خیلی چیزای دیگه .

به هر حال هیچوقت علاقه ای به زندگی کردن با هیچ کیفیتی نداشته و ندارم .

و آنجایی که خواستن از بین می رود دیگر چیزی برای ادامه دادن نمی ماند و فقط روزها را به طرز بی رحمانه ای می کشی تا انتظار به سر رسد.

شاید خیلی ها فکر کنن من خیلی بی انصافم ولی منکه نمی تونم چیزی که اونا می خوان رو بنویسم و یا اونجوری که اونا می خوان حس کنم .

چه کنم که همینم

.....