۱۳۸۹/۱۰/۰۱

سانسور

از شدت فشار سانسور نمی تونم بنویسم.
....

شب یلدا و خواب

شب یلدارو زودتر از هر شب دیگه خوابیدم . ساعت 9 غش کردم و فرو رفتم در خوابی بسی عمیقتر از زندگی.
از وقتی که فیلم inception رو دیدم شبها بیدار می شم و سعی می کنم بفهمم تو خواب کی بودم بعد تصمیم می گیرم برگردم به همون خواب یا عوض کنم دنیای خوابم رو.
باید ماشین و ببرم تعمیرگاه جای پاهای اون آقاهه رو محو کنم . صبحها که می خوام سوار ماشین بشم اذیتم می کنه .
لیست کارهایی که جلومه رو نگاه می کنم و از خود بیگانگیم بیشتر می شه یه عالمه کار که اگه عنوان هاشو اینجا بذارم وبلاگم زشت می شه . شادی که می نویسه لیست کاراشو می گه باید مثلا برای فلان خونواده کادو بفرستم با استنی مصاحبه کنم به مادر فلان بچه زنگ بزنم راجع به رفتار فلانی با بچه اش تحقیق کنم . البته اینا مثلا بود . چقدر دوست داشتم از این کارها داشتم. اونموقعی که تو 18 سالگی یه رشته ای رو انتخاب می کنی اصلا نمی تونی فکر کنی n سال بعدش چه حالی خواهی داشت.
هر کی منو می بینه می گه باید علوم انسانی می خوندی.
فکر که می کنم می بینم اگه علوم انسانی می خوندم الان جام ته اوین بود و از شدت اعتصاب غذا داشتم می مردم. تازه در بهترین حالتش.
کارم خوبیش اینه که بهم فراموشی می ده.
دیروز یه راننده آژانسی که می دونست کار شرکتمون چیه گفت تقصیر شماهاست که ما اینقدر بدبختیم . در مورد کارت سوخت و یارانه و از این حرفها بود.
البته من گفتم که مگه شرکت ما ریاست جمهوریه که می گی تقصیر ماست ؟!!
هیچ تمرکزی ندارم
فعلا می رم دنبال لیست کارهای بلند و بالام...
....