۱۳۹۰/۰۷/۲۰

گمشده

این روزها دارم شدیدا به این موضوع فکر می کنم، که اگر هیچ پیش فرضی برای نوع زندگی کردن نداشتم. الان چه جوری زندگی می کردم؟ و البته باید بگم که اولا لایه های پیش فرض مثل لایه های چربی که دور قلب رو می گیره و نمی ذاره درست کار کنه ، دور مغز منو بدجوری گرفته و نمی ذاره درست فکر کنم . وقتی مثل یه بازی سخت و طاقت فرسا می رم و می رسم به فکر بدون پیش فرض می بینم که محال بود زندگیم این باشه که هست و بعدش می گم خاک تو سرت دختر جون خاک تو اون سر پر مدعات.
و بعد از کلی فحش دادن به خودم باز می رم سراغ کارهای همیشگی .
و با خودم می گم چه چیزی راحتتر از کلیشه ؟؟؟؟
کلیشه صاف و صوفت می کنه .
ولی من خود کج و کولمو می خوام.
دلم برای همه چیزایی که منحصر به فردم می کرد تنگ شده هرچند شاید به نظر بقیه احمقی بیشتر نبودم.
یادمه یه فیلمی می دیدم . یارو یه آگهی تو روزنامه چاپ کرده بود و عکس خودش رو به عنوان گمشده داده بود . منم همین روزاست که همین کار رو بکنم شاید خود گمشده ام پیدا شد.
.........