۱۳۹۳/۰۶/۲۴

بی عنوان بی بهانه فقط یک نوشته

خیلی وقتی نیست که زدم بیرون از زندگی قبلی ولی امشب که ویر نوشتنم گرفت و نشستم به نوشتن احساس کردم یه عمر گذشته . احساس می کنم خیلی بزرگتر شدم خیلی عوض شدم. نگاهم به زندگی به آدمها به همه چی بی نهایت تغییر کرده . احساس می کنم همه چیز رو در فضای یک یعد بالاتر تجربه می کنم. انگار از یه فضای دو بعدی یک دفعه بپری تو یه فضای سه بعدی .
با گذشته ام و  آنچه که در گذشته بودم فرسنگها فاصله گرفتم . با همه اون فضاها اون آدمها اون فکرها و اون چیزهایی که بسته بود من رو به یک سرزمین. اینجا حس می کنی آزادی احساس می کنی به هیچ جایی تعلق نداری و این بی تعلقی این معلقی حس مستی عجیبی بهت می ده .
از این تنهایی از این سکوتی که فقط با یه موزیک خیلی عاشقانه غمگین مخلوط شده نهایت لذت رو می برم. احساس می کنم از همه حس های بدم خالیم. احساس می کنم دلم می خواسته همیشه این میزان از تنهایی و آرامش رو داشته باشم. حس می کنم یه چیزی می شه . حس می کنم آبستنم . آبستن یه چیزی که به زودی خلق می شه . حس خوبیه . حس بی نهایت تنهایی بی نهایت آرامش بی نهایت آزادی برای انجام هر چیزی که بخوای .
تازه می فهمی چه درگیریهای ذهنی مزخرفی داشتی و تازه می فهمی چقدر بیخودی وقت تلف کردی . زندگی خیلی ساده است خیلی ساده . چقدر سخت و سفت می گذروندیم زندگی رو در اون سرزمین. هوای پاییزی اینجا که یک شبه و در عرض چند ساعت شروع شد یک دفعه آدمها رو و هیجان تابستونی این شهر رو پس زد و ناگهان وارد مرحله دیگه ای شدم که نشون دهنده یک زمستون تنهاییه . یک زمستون فاصله از هر آنچه بودم و داشتم . یک زمستون آرامش شاید.
.....