۱۳۸۹/۱۰/۰۷

به خود واگذار شده

به خود واگذار شدگانیم.
کاش تو جنگل زندگی می کردم . کاش حیوون بودم . جنگل و زندگی کردن با حیوونا امنیتش خیلی بیشتره. درنده خوترین حیوانات را ترجیح می دم بر این انسانهای وحشی.
حیوان اگر بودیم تبعیض طبیعت را با جان و دل می پذیرفتیم. قدرتمندتر بودن شیر را می پذیرم. ولی تفاوت دو انسان را نمی فهمم .
اگر ادامه دهم به فکر کردن مغزم منفجر می شود . شک ندارم.
در این لحظه زیادی خسته ام
...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است.

اعدام

باز یه روز دیگه و اینبار دو اعدام دیگه .
نمی فهمم . نمی فهمم. نمی فهمم .
پر از نفهمیم .
دیگه حتی اون حالت نفرتی رو که همیشه بعد از خوندن این خبرها داشتم ندارم.
مثل آدمی هستم که با پتک زدن تو سرش . منگ منگم .
باورم نمی شه . که در دو قدمی من این اتفاقات داره می افته. تو یه خواب نفرت بارم. این نمی تونه زندگی باشه . زندگی نمی تونه این باشه . باورم نمی شه . واقعیت و خواب قاطی شده . می خوام یه شلیک بکنم تو مغزم تا از این خواب کثیف بیدار شم. می خوام به واقعیت برگردم.
چقدر خسته ام
...