۱۳۹۰/۰۷/۲۳

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

هوای خانه چه دلگیر می‌شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می‌
شود گاهی
عقاب تیز پر دشتهای استغنا
اسیر پنجه‌
ی تقدیر می‌شود گاهی
صدای زمزمه‌
ی عاشقانه آزادی
فغان و ناله
ی شبگیر می‌شود گاهی
نگاهِ مردم بیگانه در دل غربت
به چَشمِ خسته
ی من تیر می‌شود گاهی
مبر ز موی سپیدم
گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می‌
شود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمی‌رسد فریاد
کلام حق دمِ شمشیر می‌شود گاهی
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان، دیر می شود گاهی
به سوی خویش مرا می‌کشد چه خون و چه خاک
محبّت است که زنجیر می‌شود گاهی

مرد 800 ساله کابوس من

مثل آن مرد 800 ساله دور زندگی مردم می چرخم و تکرار تهوع آورشان را می بینم . به بیهودگی هایشان می خندم. مشکلات تکراریشان را نظاره گر می شوم . می بینم که شادی ها چقدر زودگذر و سطحی و غمها چقدر ناپایدارند.
خسته می شوم خسته ....
کاش در یک جزیره ای ایزوله شده بودم و در تنهایی برای زندگیهای دیگران رویا می بافتم .
دلم یک تنهایی واقعی می خواهد. و بی خبری ....
......