۱۳۹۰/۰۱/۱۸

نوشتن

نوشتن را دوست دارم.
یادمه خیلی جوون که بودم می رفتیم صخره نوردی و چیزی که منو جذب می کرد این بود که وقتی وسط زمین و هوا به یه طناب وصل بودی به هیچ چیز جز رسیدن فکر نمی کردی . رسیدن به زمین . یا رسیدن به بالای صخره. وقتی می نویسم هم به هیچ چیز جز نوشتن فکر نمی کنم . فقط کافیست حس نوشتن بیاید دیگر کار تمام است . انگشتهام با کوبیدن بر سر کی بورد به سرعت افکارم را تبدیل به یک پست می کنند.

می نویسم نه برای اینکه کسی بخواند می نویسم تا خودم بعدا بخوانم و احوالاتم را به قول کامپیوتری ها save کرده باشم.

و این احساسات ذخیره شده را خیلی بعدها که می خوانم می فهمم که چه بر من گذشته است.

امروز هوا آفتابیست . از پشت میزم درختهای جوانه زده را می بینم . سبز شده اند . سبزی جوانی دارند. رنگ سبز جوان.

اعتراف می کنم که از بهار و از آفتاب بهاری خوشم نمی یاد احساس می کنم اغواگری می کنند .
گفتم اغواگری یاد فیلم black swan افتادم که امسال ناتالی پورتمن جایزه اسکار رو برای بازی در این فیلم برد و انصافا حقش بود. پیشنهاد می کنم حتما این فیلم رو ببینید.

و این افکار پراکنده من مطمئنم که به خواننده سرگیجه می دهد . گفتم فیلم منو یاد فیلمی که پریشب دیدم انداخت . یک فیلم فرانسوی . انگارهمه جای دنیا یک شکله . آدمهای مریض و ظالم همه جا هستند و آدمهای خوب هم همه جا هستند . پیشنهاد می کنم دنیا را به دو قسمت تقسیم کنند و آدمهای همجنس در یک نیمه زندگی کنند . قبلا می گفتم ایران رو دو قسمت کنند ولی به این نتیجه رسیدم که دنیا رو دو قسمت کنند بهتر است . فکر جالبیه میشه یه مدت طولانی در مورد طرحم خیالپردازی کنم.



......