۱۳۹۲/۰۷/۲۹

روز دفن به جای روز مرگ

روزهای بی نهایت شلوغ و شبهای بی نهایت خلوت.
در تضادی عجیب .
روانم ترک می خورد به ناگاه از این همه سکوت. از اینهمه آرامش ناگهانی.
آدمهای بی نهایت عجیب و منه بی نهایت غریب.
 
چقدر هیچ چیزی برای آینده ام نمی خواهم. نه رفتن نه ماندن .
مثل همیشه به یک چیز فکر می کنم. مرگ مرگ و باز هم مرگ.
دلم می خواهد قبل از رفتن بمیرم.
چقدر دلم می خواهد تمام شوم.
افسرده نیستم .
تمام شدن می خواهم . نقطه پایان بودن .
افسرده نیستم. دلم هم نگرفته  .
تمام نا تمام من فقط با مرگ تمام خواهد شد .می دانم.
مثل فروغ به روز یا شب مرگم فکر می کنم.
به پایان همه چیز برای خودم .
دوست دارم دنیا را واگذار کنم به آنهایی که  دوستش دارند.
من خیلی وقت است که چیزی نمی خواهم.
مرده در انتظار دفنم.
خودم به مرده بودنم ایمان دارم آدمها باور نمی کنند اما .
آدمها فقط مرگ فیزیکی را باور دارند . فقط در آنصورت است که به دفنت راضی می شوند.
 
دلم می خواهد روز دفنم هوا ابری باشد .
دلم می خواهد روز دفنم پاییز باشد .
دلم می خواهد روز دفنم خلوت باشد.
دلم می خواهد روز دفنم نزدیک باشد.
دلم می خواهد روز دفنم فردا باشد .
........
 
 
 

مرگ من

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

در بهاري روشن از امواج نور

در زمستاني غبار آلود ودود

يا خزاني خالي از فريادو شور

مرگ من روزي فراخواهد رسيد

روزي از اين تلخ و شيرين روزها

روز پوچي همچون روزهاي دگر

سايه از امروز ها و ديروز ها

ديدگانم همچو دالانهاي تار

گونه هايم همچو مرمر هاي سرد

ناگهان خوابي مرا خواهد ربود

من تهي خواهم شد از فرياد درد

خاک ميخواند مرا هر دم به خويش

ميرسند از ره که در خاکم نهند

آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل بر روي گور غمناکم نهند

ميرهم از خويش وميمانم ز خويش

هر چه بر جا مانده ويران مي شود

روح من چو باد بان قايقي

در انتها دورو پنهان مي شود

ميشتابند ازپي هم بي شکيب

روزها ،هفته ها، ماه ها

چشم تو در انتظار نامه اي

خيره ميماند به چشم راه ها

ليک پيکر سرد مرا

مي فشارد خاک دامنگير خاک

بي تو ،دور از ضربه هاي قلب تو

قلب من ميپوسد آنجا زير خاک

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم مشويد از رخسار سنگ

گور من گمنام مي ماند به راه

فارغ از افسانه ها و نام ها...

 

"فروغ فرخزاد"