۱۳۹۲/۰۷/۲۹

مرگ من

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

در بهاري روشن از امواج نور

در زمستاني غبار آلود ودود

يا خزاني خالي از فريادو شور

مرگ من روزي فراخواهد رسيد

روزي از اين تلخ و شيرين روزها

روز پوچي همچون روزهاي دگر

سايه از امروز ها و ديروز ها

ديدگانم همچو دالانهاي تار

گونه هايم همچو مرمر هاي سرد

ناگهان خوابي مرا خواهد ربود

من تهي خواهم شد از فرياد درد

خاک ميخواند مرا هر دم به خويش

ميرسند از ره که در خاکم نهند

آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل بر روي گور غمناکم نهند

ميرهم از خويش وميمانم ز خويش

هر چه بر جا مانده ويران مي شود

روح من چو باد بان قايقي

در انتها دورو پنهان مي شود

ميشتابند ازپي هم بي شکيب

روزها ،هفته ها، ماه ها

چشم تو در انتظار نامه اي

خيره ميماند به چشم راه ها

ليک پيکر سرد مرا

مي فشارد خاک دامنگير خاک

بي تو ،دور از ضربه هاي قلب تو

قلب من ميپوسد آنجا زير خاک

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم مشويد از رخسار سنگ

گور من گمنام مي ماند به راه

فارغ از افسانه ها و نام ها...

 

"فروغ فرخزاد"













هیچ نظری موجود نیست: