۱۳۹۰/۰۶/۰۶

toronto

emrooz raftim toronto . cheghadr jaye ghashangiye . ye jurayee be delam neshast . az un ehsasayee behem dad ke bazi vaghta(kheili be nodrat) ye adam ba negahe aval behet mide. shayad gharare khuneye akharam bashe biamo salha unja zendei konam.

cheghadr kenare daryachash ghashang bud. cheghadr hame jur adami az har meliyati unja peida mishod va ba che nazmi dar kenare ham zendegi mikardan.
bayad begam kheili khub bud vali shab ke shod delam vase Waterloo va khuneye mandana badjuri tang shode bud. vay ke che arameshi dare khuneye Mandana va man maste in aramesham.
maghzam baed az salha esterahti kard. delam music mikhad ye musice ashehaneye asasi.

۱۳۹۰/۰۶/۰۴

dochar

chera gerefteh delat mesle onke tanhayee
cheghadr ham tanha!!!!

gamanam dochare on rage penhane rangha hasti

dochar yani ashegh ...
va bebin ke che tanhast agar ke mahiye kuchak
dochare abiye daryaye bikaran bashad

va man docharam emrooz . farsi ham nemitunam type konam....

۱۳۹۰/۰۶/۰۲

My Fortune cookie

Life moves on , whether we act as cowards or heroes.

۱۳۹۰/۰۵/۲۵

فکرهای کوچک

درد من حصار برکه نيست درد من زيستن با ماهيانی است كه فكر دريا به ذهنشان خطور نكرده است. (فکر کنم مصدق اینو گفته)

۱۳۹۰/۰۵/۲۴

کمی غر

چند شب پیش رفتم خونه . کلی خسته بودم . از آدمها خیلی خسته شده بودم. تصمیم گرفتم ارتباطم رو با همه قطع کنم . همه که اغراقه ولی با خیلی ها. هر چند تا اینجا هم کلی روابط فیلتر شده دارم. ولی فکر می کنم باید فیلترینگ بیشتری اعمال کنم.

آدمها اینجا خیلی فضولند. به خودشون اجازه می دن تو کوچکترین مسائل شخصی تو هم نظر بدن.
از اینکه زیر ذره بین می گذارنت و وقتی می ری خونشون یا می یان خونت سر تا پات رو برانداز می کنن و نظر می دن بدم می یاد . تصمیم گرفتم که دیگه با هیچکس حرف نزنم . یعنی فقط با تعداد بسیار محدودی از آدمها حرف بزنم.

به کسی چه اگه من دلم می خواد چاق باشم یا لاغر.
به کسی چه اگه موهام کوتاهه یا بلند.
به کسی چه که چی می پوشم.
کجا می رم.
با کی میرم و می یام.
واقعا به کسی چه؟
و تو خیلی خوب می تونی فرق بین کسی که خیر خواهه با کسی که فضوله و دنبال سرگرمی می گرده رو خوب بفهمی.
یه چیزی رو خوب یاد گرفتم . دنیا خیلی بالا و پایین داره و همه کسانی که اینقدر راحت قضاوت می کنن و فکر می کنن خودشون کارشون خیلی درسته یه روزی بدجوری گرفتار قضاوت شدن می شن.

وای که این زندگی چقدر چیز به من یاد داده .
کاش می شد بدون کلمه این تجربیات رو منتقل کرد.
مثل نهنگها .
استاد هوش مصنوعیمون می گفت نهنگها که به هم می رسن با امواج اتفاقاتی که سر راهشون دیدن رو به هم منتقل می کنن.

بعضی آدمها تو زندگیت هستن که نیازی نیست باهاشون حرف بزنی.
کمتر از هر کس دیگه ای باهاشون حرف می زنی.
بیشتر از هر کس دیگه ای می فهمنت.
عاشق این آدمام.....
.....

۱۳۹۰/۰۵/۲۳

سفر

سفری در پیش داری که زندگیت رو عوض می کنه . چطوریشو نمی دونم ولی کاری باهات می کنه که آدم دیگه ای می شی .
معجزه در بیرون تو رخ نمی ده . تو متحول می شی . نگاهت به زندگی عوض می شه . نگاهت به آدما به کارت به همه چیز عوض می شه .
نه اینکه اونجا اتفاقی بیفته .
تو فرصت می کنی کمی فکر کنی . تو فرصت می کنی خودتو پیدا کنی.
مدتهاست که به سرعت زندگی کرده ای و هر آنچه محیط خواسته تو انجام داده ای.
تمام امیدت برای ادامه زندگی خلاصه شده به این سفر به فرصتی برای تغییر.
مدتهاست که یا کار داشته ام و یا خسته بوده ام.
مدتهاست که فکر نکرده ام.
مدتهاست که خودم نبوده ام.
به دنبال آرامش 22 سالگی ام هستم در خانه دوستی که سالهاست خانه اش را ندیده ام.
خانه ای که اینجا داشت و هنوز حسش را فراموش نکرده ام.
22 ساله که بودم . خانه اش همیشه پذیرایم بود . با آن حس آرامش عمیق با آهنگهای قدیمی و قشنگی که اولین بار آنجا شنیدمشان .
با مرکبات شمال که از باغچه خانه اشان می آمد . برای اولین بار نارنج را در ظرف میوه در همان خانه دیدم و مزه اش هنوز زیر زبانم است .و دیگر در هیچ ظرف میوه ای در هیچ خانه ای نارنج ندیدم.
در اوج آرزوهایم بودم در 22 سالگی.
اول راهم بود .
چقدر خاطره دارم از آن خانه 50 متری در بهار شمالی .

......

۱۳۹۰/۰۵/۱۹

بیهودگی

گاهی بیهودگی با تمام تار و پودم گره می خورد. حس می کنم بیهودگی را در رگهایم تزریق کرده اند . نه به اندازه 1 سی سی و 2 سی سی . رگهایم می خواهند از شدت حجم این بیهودگیها منفجر شوند. بیهودگی شیار های مغزم را پر می کند . بیهودگی قلبم را فرا می گیرد. و من به یاد می آورم که همه چیز چه بیهوده است . تلخی بیهودگی همه وجودم را تلخ می کند.
همیشه سعی کرده ام این درکم از بیهوده بودن زندگی را از خودم دور کنم . همیشه سعی کرده ام فراموش کنم . ولی مانند بومرنگی که هر چه با سرعت بیشتری از خودت دورش می کنی با سرعت بیشتری به سمتت بر می گردد و گاهی چنان به صورتت می خورد که نقش بر زمین می شوی ، نقش بر زمینم می کند.
وقتی با تمام وجودت می فهمی که زندگی بیهوده است . دیگر راه برگشتی نیست . تا وقتی نفهمیدی مشکلی نیست ولی همینکه فهمیدی دیگه نمی تونی نفهمی.

و اینهمه هیاهوی آدمها را برای اینهمه بیهودگی نمی فهمم.
دلم خلوتی می خواهد و فکری و خیالی و دفتری و قلمی و جام فراموشی ای .
می خواهم از این حلقه هیاهو بیرون بروم.
......

۱۳۹۰/۰۵/۱۵

ماه تلخ

فیلم bitter moon به کارگردانی رومن پولانسکی رو دیدم. فیلم بسیار عمیقی بود . چنان بیرحمانه به عمق وجود آدمها می رفت که دیوانه می شدی.
فیلم مال خیلی وقت پیشه ولی چه فرقی می کنه مگه آدمها عوض می شن؟ عشقی که از دادن یک بلیط اتوبوس به یک آدم شروع می شه و اونجوری به جنون کشیده می شه .
و قابلیت های انسان برای مجنون شدن .
و هر چه که جلوتر می رود تو بیشتر مطمئن می شوی که قابلیت اسکار(هنرپیشه مرد) شدن یا
می می (هنرپیشه زن) شدن را در خودت نهفته داری.

......

ظهر جمعه بود و من ماشین رو کنار خیابون پارک کردم . پیاده شدم تا به آنطرف خیابان بروم و از عابر بانک پول بگیرم. عجله داشتم و فکرم هزار جا بود. یک ماشین پژو با سرعت از کنارم عبور کرد و همزمان سرنشین پژو شروع کرد به نعره زدن. ندیدمش . ولی مردی بود با هزار و یک عقده . داد زد تا مرا بترساند . یکبار هم یک مرد سیگارتی به داخل ماشینم انداخت . شب بود و شیشه های ماشینم پایین بودند تا از خنکی هوا لذت ببرم . ناگهان دیدم مردی در ماشین کناری چیزی به داخل ماشینم پرتاب کرد . صدای وحشتناکی داد و من فهمیدم مشکل اصلی هر مملکتی مردمش هستند نه حکومتش . حکومت زائیده مردم است.

و من گاهی خسته تر از آنم که امیدی به خود راه دهم.

شاید قشنگی کار انسان به همین باشد که توانایی بی نهایت بد بودن و یا بی نهایت خوب بودن را دارد.
کلا انسان موجود توانایی است .

گاهی چقدر همه چیز تلخ است حتی ماه .

.....

۱۳۹۰/۰۵/۱۲

مهربانی

دلم می خواهد همیشه به همه لبخند بزنم. دلم می خواهد با همه مهربان باشم. یاد گرفته ام هیچ چیز بالاتر از مهربانی نیست . مهربانی می کنم نه به این خاطر که بقیه به مهربانی من نیاز دارند . مهربانی می کنم چون خودم به مهربان بودن نیاز دارم. ارزش لبخند یک رفتگر ، یک راننده تاکسی ، یک معلم ، یک مغازه دار ، یک کارمند بانک ، یک همکار ، یک دوست ، یک فامیل ... را خوب می دانم . گاهی محتاج یک لبخند حتی از یک غریبه ام. رهگذری در یک کوچه طولانی . راننده ای یک ماشین . کارگر پمپ بنزین ... هر کسی که باشد ... فقط لبخند بزند.

و گاهی هر چه می گردی پیدا نمی کنی کسی را که لبخند بزند. گاهی از صبح تا شب حتی یکنفر را هم نمی بینی که لبخند بزند....

کاش همیشه یادمان باشد مهربان باشیم.
کاش هیچوقت یادمان نرود مهربانی را ....
....

کم کم یاد خواهی گرفت

خورخه لوییس بورخس



کم کم یاد خواهی گرفت

تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را

اینکه عشق تکیه کردن نیست

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند

و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.



کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه

منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.

کم کم یاد میگیریم...

هرکسي ارزش ماندن در قلبمان را ندارد!
.....