۱۳۹۰/۰۷/۰۶

....

امروز همه چی کار بود و کار و کار. هنوز سر کار هستم . می خوام فقط یه دو ساعتی برم خونه و برگردم. 2 ساعت هم که مقنعه دور سر و گردنت نباشه خودش نعمتی است .
امروز از اون روزهایی است که درست حس یک ماشین را دارم . منظورم حس یک روبات . یعنی در واقع حسی ندارم. و بی حسیم را هم نمی فهمم. انگار سالها ربات بوده ام. همیشه وقتی کار جدی می شود من همین می شوم.
امشب تا صبح باید بنشینیم و صفر و یک های رد و بدل شده در شبکه را نظاره کنیم . مبادا یکی صفر شده باشد و یا صفری یک.

کمی اغراق می کنم . کارم کمی قشنگتر از این حرف هاست . در قالب یک کارشناس که می روم از همه چیز لذت می برم. حتی از بهبود مصرف CPU یا دیسک.
می دانم احمقانه است .

اینجور وقتها بسیار زیاد خشن می شوم.
زمخت می شوم.
آمدم اینجا کمی بنویسم . تا کمی نرمتر شوم . کمی لطیف تر.

......