۱۳۸۹/۱۰/۱۴

آخیش سکوت

عجب روز شلوغ پلوغی دیگه داشتم دیوونه می شدم . دقیقا تا دو دقیقه قبل اتاق پر از ازدحام بود. بحث های فنی مسخره در مورد سیستم جدید و کلافه گی من که همیشه می خوام بالا بیارم رو این همه صفر و یک.
امروز یکبار دیگه این حقیقت که اینجا ایرانه محکم خورد تو صورتم. چه توقعی می شه داشت از آدمهایی که باهاشون کار می کنی .
وای اگه درای این مملکت باز می شد .
نمی تونم زیاد باز کنم که از چی خیلی زیاد ناراحتم فقط اینو می گم که اگر بخوای اینجا واقعا کار کنی خیلی همه چی سخت می شه .
ایرانی جماعت نه قانونپذیر است و نه نظم پذیر. آدمای عجیبی هستیم. خیلی عجیب و گاهی بیش از اندازه غیر قابل تحمل.
یه روزی که آزاد باشم که هر چی دلم می خواد رو بنویسم حتما راجع به تجارب کاریم خیلی خیلی خواهم نوشت.
وای چه سکوت خوبی . منگم می کنه این سکوت دلپذیر.
می خوام پاشم یه قهوه دم کنم در سکوت و تنهایی دلپذیر این اتاقی که پنجره اش رو به البرزه . البرزی که به نظرم خیلی وقته که غمگینه .
قول می دم اگه برف بباره گل پری جون گوش کنم و کلی خوشحالی کنم و کلی بخندم و کلی پست از خاطرات خنده دار گذشته ام بنویسم.
من یه گنجینه از خاطرات بسیار خنده دار هستم . ولی تا وقتی هوا اینطوریه نمی تونم از چیزای خنده دار بگم.
برگردم به کار هنوز 2 ساعت دیگه باید اینجا باشم .
....