۱۳۹۰/۰۷/۰۳

عطر و موسیقی

نشستم اینجا دارم آهنگ جدید شادمهر رو گوش می کنم:
از اولین جمله ات فهمیده بودم زود عشقای قبل از تو سوء تفاهم بود ...
حالم عوض می شه حرف تو که باشه ....

و دارم فکر می کنم چرا کاری انتخاب کردم که کل احساسم رو به صفر و یک تبدیل می کنه .
منم باید یه کاری انتخاب میکردم که احساسم رو تبدیل به موسیقی و شعر و آهنگ می کرد .
یا تبدیل به یه عطر زنونه یا مردونه.
خلاصه که عشق رو ببره تو خونه ها.احساس ببخشه به قلبهای یخ زده ..

من که خودم با بوی عطر یا با یه موسیقی خوب بدجوری یخم باز می شه.

حالا طبق عادت همیشگی یه آهنگ رو اینقدر گوش می دم تا دیگه نتونم گوشش کنم . بعدش می ره بایگانی می شه تا یه روزی یه جایی دوباره به گوشم بخوره و یه حس نوستالژیک ، من امروز رو به یادم بیاره دقیقا با همین حس الانم .

سعی می کنم خاطرات خوبم رو با موزیک و عطر به خاطر بسپرم . حیف موزیک و عطر خوب که حروم یه خاطره بد و غم انگیز بشن.

از آدمهایی که ممکنه منو غمگین کنن به شدت پرهیز می کنم.
زمان زیادی نمونده .
باید خوش بود حتی اگر فقط با عطر و موسیقی و خاطرات.....

من و کارم

ساعت نزدیک به 8 شبه و من همچنان نشستم اینجا پشت میز کارم و نمی خوام برم خونه.
شب شده . چراغ خونه ها روشن شده .
می دونم که خسته ام . می دونم مغزم کار نمی کنه . می دونم فردا هم یه روز دیگه است .
اما همچنان نشسته ام . الان دیگه کار هم نمی کنم ولی نمی دونم چرا پاهام کمکم نمی کنن تا برم خونه .
کاش می شد از کارم بگم و کسی به غیر از همکارام بفهمه که چی می گم. آخه این چه کاریه که نمی شه دو کلمه راجع بهش حرف زد.

دلم به شدت یک کار 100 در 100 متفاوت می خواد.

در فضایی متفاوت. با آدمهایی متفاوت.

...............

دوباره پاییز

پاییزه . هوا خنک شده . شب که می شه دوست داری تو اتوبانای همین تهرون خودمون رانندگی کنی . شیشه ماشین و بدی پایین تا باد به صورتت بخوره . صدای موزیک رو تا ته زیاد کنی و پاتم تا ته بذاری رو گاز و بری . اونقدر بری تا صبح بشه .

یا شایدم اونقدر بری تا هیچوقت دیگه صبح نشه.

به قول دوستان خارجی long weekend داشتیم و دو تا سینما رفتیم . فیلم ندارها و فیلم آلزایمر.

اول ندارها رو دیدیم.چند نفر که می خواستن رابین هود شهرشون بشن. از داراها بدزدن و بدن به ندارها . حسشون رو درک می کردم حس کمک به آدمای محتاج...

منکه هنوز نمی فهمم چرا عده ای از گرسنگی می میرند. به نظرم تو دنیا به اندازه همه غذا هست . اگر عده ای زیاده خواه نباشند. عده ای که چه عرض کنم . همه ما زیاده خواهیم.

چقدر کلیشه ای زندگی می کنیم. چقدر خودخواهیم.

فقط به خودمان و خانواده مان فکر می کنیم و دیگر هیچ....


و فیلم دوم آلزایمر. سانس ساعت 4 عصر جمعه واقعا سانس خوبی نیست ولی چون بعدش به دلیل عزاداری سینما تا فردا شبش تعطیل بود مجبور شدیم این سانس رو بریم. شنیده بودم که فیلم خوبیه خودم اما هیچ نقدی در موردش نخونده بودم. ولی به نظرم فیلم خوبی نبود و نمی دونم منظور کارگردان یا نویسنده دقیقا چی می تونست باشه. به هر حال اصلا با سلیقه من جور نبود.


خیلی بی حسم

یه بی حسی مشکوک

چند پاییز دیگر را خواهم دید؟؟؟!!!

.......