۱۳۹۰/۰۱/۲۷

مادر

نامه نسرین ستوده به دخترش را خواندم. پیشتر من نیز این دغدغه را داشتم که بچه های نسرین در آینده به مادرشان چه خواهند گفت . خود را با این سن و سال و تجربه اکنونم به جای آنها که می گذاشتم به مادرم افتخار می کردم . می بالیدم. مطمئن بودم که بچه های نسرین مادرشان را درک می کنند مادری که نمی تواند خوشبختی را فقط برای آنکه از پوست و خون خودش است بخواهد. از اینکه دیدم نسرین واقعا دغدغه قضاوت بچه هایش را داشته دردم گرفت و از اینکه بالاخره به آرامش رسیده که بچه هایش از جنس خودش هستند خوشحال شدم. مادرانی مثل نسرین در طول تاریخ دنیا بوده اند ولی متاسفانه شاید نه زیاد . و روزی دیگر بچه هایی را نخواهیم دید که بیگناه در این دنیا آزار ببینند بدون آنکه درکی از آن داشته باشند ، که انسانها اعم از زن و مرد چه مادر باشند و چه پدر و چه نباشند مادری و پدری به همه بچه ها فکر کنند. حس مالکیت آدمها تعصب به داشتن فرزندی از پوست و خون خود و خلاصه شدن خوشبختیشان در خوشبختی موجود زاده خود بی تعارف بسیار زیاد مرا اذیت می کند . .......

من امروز

امروز من مانیک هستم. خیلی وقت بود اینقدر احساس خوبی نداشتم. مثل یه کوه انرژی هستم . احساس می کنم هر کاری از دستم بر می یاد . نمی دونم این همه انرژی رو از کجا آوردم یکدفعه ای. صبح هم بعد از مدتها به موقع و سرحال اومدم سرکار. تو دلم انگار یه خبرائیه یه ولوله باحالی داره. قدر روزایی رو که پر انرژیم رو باید بدونم . دیگه پیر شدم کم پیش می یاد . قبلا همیشه همینطوری بودم. من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است نکند اندوهی سر رسد از پس کوه ؟؟؟!!!!! .......