۱۳۹۰/۰۵/۲۴

کمی غر

چند شب پیش رفتم خونه . کلی خسته بودم . از آدمها خیلی خسته شده بودم. تصمیم گرفتم ارتباطم رو با همه قطع کنم . همه که اغراقه ولی با خیلی ها. هر چند تا اینجا هم کلی روابط فیلتر شده دارم. ولی فکر می کنم باید فیلترینگ بیشتری اعمال کنم.

آدمها اینجا خیلی فضولند. به خودشون اجازه می دن تو کوچکترین مسائل شخصی تو هم نظر بدن.
از اینکه زیر ذره بین می گذارنت و وقتی می ری خونشون یا می یان خونت سر تا پات رو برانداز می کنن و نظر می دن بدم می یاد . تصمیم گرفتم که دیگه با هیچکس حرف نزنم . یعنی فقط با تعداد بسیار محدودی از آدمها حرف بزنم.

به کسی چه اگه من دلم می خواد چاق باشم یا لاغر.
به کسی چه اگه موهام کوتاهه یا بلند.
به کسی چه که چی می پوشم.
کجا می رم.
با کی میرم و می یام.
واقعا به کسی چه؟
و تو خیلی خوب می تونی فرق بین کسی که خیر خواهه با کسی که فضوله و دنبال سرگرمی می گرده رو خوب بفهمی.
یه چیزی رو خوب یاد گرفتم . دنیا خیلی بالا و پایین داره و همه کسانی که اینقدر راحت قضاوت می کنن و فکر می کنن خودشون کارشون خیلی درسته یه روزی بدجوری گرفتار قضاوت شدن می شن.

وای که این زندگی چقدر چیز به من یاد داده .
کاش می شد بدون کلمه این تجربیات رو منتقل کرد.
مثل نهنگها .
استاد هوش مصنوعیمون می گفت نهنگها که به هم می رسن با امواج اتفاقاتی که سر راهشون دیدن رو به هم منتقل می کنن.

بعضی آدمها تو زندگیت هستن که نیازی نیست باهاشون حرف بزنی.
کمتر از هر کس دیگه ای باهاشون حرف می زنی.
بیشتر از هر کس دیگه ای می فهمنت.
عاشق این آدمام.....
.....