۱۳۹۱/۰۸/۲۶

تنهایی

با تو من همیشه تنهاترم.چیزی نمی توانم بگویم یا نمی خواهم بگویم . تو همیشه تنهایی مرا بیشتر می کنی . بغضم می گیرد و خاموش می شوم. شکایتی نمی کنم . احساس می کنم حقیر می شوم وقتی شکایت می کنم . بغض کردن بهتر است و خاموش گریه کردن را ترجیح می دهم. تو اما نمی دانم به دنبال چه هستی ؟ ای کاش زودتر بروم .بروم هر جایی که فقط اینجا نباشد . 
.......

آشفته بازار


سال به سال دریغ از پارسال . عجب آشفته بازاری شده دنیامون یا لااقل این گوشه از دنیا که ما خبر مرگمون به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم و پخته شدیم و سوختیم و جزغاله شدیم. فراررررررررررر می خوام به یک گوشه خیلی کوچیک اما آروم 
یکنفر یک گوشه آروم سراغ نداره؟ یه جایی که مغزم به آرامش برسه؟ 
شاید یک تکه قبر همون جائیه که توش به آرامش می رسم.
..............................

۱۳۹۱/۰۸/۱۳

؟!


چقدر خالی و پوچم. دو ساعت فکر کردن کافیه تا همه پوچگرایی هایم از حلقومم بالا بیاد. چه رسد به این 2 روز تعطیلی. 2 روزه که افکارم مثل خوره داره مغزم رو می خوره. احساس می کنم مغزم ریش ریش شده. 
یک توده دردناک تو سرمه .دیگه اصلا احساس نمی کنم چیزی تو سینمه . انگار مدتهای زیادیه که قلب ندارم. مغزم اما هنوز سرجاشه . تک تک آدمهایی که می شناختم و نمی شناختم و می شناسم و نمی شناسمو حتی اونهاییکه فقط اسمشون رو شنیدم یا اصلا اسمشون رو هم نشنیدم فقط می دونم هستن یه جایی تو این دنیا همشون در لهیدگی و دردناکی مغزم مقصرند. 
آدمها مثل کرمهایی چاق آروم آروم دارن با بیخیالی هر چه تمام تر مغزم رو می خورن. مغزم پر از کرم شده پر از آدم 
.....