۱۳۸۸/۰۸/۰۱

ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

دلم شعر می خواد شمع می خواد آواز می خواد سه تار می خواد تار می خواد دلم عشق می خواد .
شب شب شب ، یه شب سرد ، دستام یخ بسته ، صدای بوق ماشین عروس می یاد ، دلم شلوغی نمی خواد .
دلم تنهایی می خواد ، یه خلوت واسه آرامش گرفتن واسه فکر نکردن واسه خودم بودن .

مغزم درد می کنه دقیقا مغزم . تیر می کشه . قلبم اما آرومه امروز خیلی آرومه صداش در نمی یاد .
دستام اما یخه ، با یه مغزی که درد می کنه و انگشتایی که یخ زدن چی می شه نوشت ؟

خیلی وقتایی که فکر می کنم حالم خیلی خوبه و شروع می کنم به نوشتن ، بعد که بر می گردم می بینم چقدر غمگین نوشتم نمی دونم کدومش وافعیه کدومش الکی خودمم حال خودم رو نمی فهمم . وقتی کسی ازم می پرسه حالت چطوره یه کم فکر می کنم بعد واقعا نمی دونم چی باید بگم . اصلا نمی تونم بفهمم خوبم یا بد می ترسم بگم خوبم اشتباه کرده باشم بگم بدم باز هم اشتباه کرده باشم بیشتر می گم هی هستم . بودن تنها چیزیه که می تونم راجع بهش نظر بدم.
...