۱۳۹۰/۰۵/۲۳

سفر

سفری در پیش داری که زندگیت رو عوض می کنه . چطوریشو نمی دونم ولی کاری باهات می کنه که آدم دیگه ای می شی .
معجزه در بیرون تو رخ نمی ده . تو متحول می شی . نگاهت به زندگی عوض می شه . نگاهت به آدما به کارت به همه چیز عوض می شه .
نه اینکه اونجا اتفاقی بیفته .
تو فرصت می کنی کمی فکر کنی . تو فرصت می کنی خودتو پیدا کنی.
مدتهاست که به سرعت زندگی کرده ای و هر آنچه محیط خواسته تو انجام داده ای.
تمام امیدت برای ادامه زندگی خلاصه شده به این سفر به فرصتی برای تغییر.
مدتهاست که یا کار داشته ام و یا خسته بوده ام.
مدتهاست که فکر نکرده ام.
مدتهاست که خودم نبوده ام.
به دنبال آرامش 22 سالگی ام هستم در خانه دوستی که سالهاست خانه اش را ندیده ام.
خانه ای که اینجا داشت و هنوز حسش را فراموش نکرده ام.
22 ساله که بودم . خانه اش همیشه پذیرایم بود . با آن حس آرامش عمیق با آهنگهای قدیمی و قشنگی که اولین بار آنجا شنیدمشان .
با مرکبات شمال که از باغچه خانه اشان می آمد . برای اولین بار نارنج را در ظرف میوه در همان خانه دیدم و مزه اش هنوز زیر زبانم است .و دیگر در هیچ ظرف میوه ای در هیچ خانه ای نارنج ندیدم.
در اوج آرزوهایم بودم در 22 سالگی.
اول راهم بود .
چقدر خاطره دارم از آن خانه 50 متری در بهار شمالی .

......