۱۳۹۰/۰۱/۱۷

دریا

به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

درین ساحل که من افتاده ام خاموش .

غمم دریا , دلم تنهاست .

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !

خروش موج , با من می کند نجوا ,

که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !

ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,

امید آنکه جان خسته ام را ,

به آن نادیده ساحل افکنم نیست !

شعر از فریدون مشیری

خواب

امروز هوای تهران عالی بود و هنوز هم هست . دیشب آسمون غرشهایی داشت که من مطمئن بودم همه مردم تهران از خواب نازشون پریدن . و ای کاش از خواب واقعی پریده بودن . ای کاش همه ناگهان از خواب غفلت می پریدن اونوقت چه ها که نمی شد.

و خبرهای خوبی نیست هر چه هست ظلم است و ظلم و ظلم.

هیچوقت اینقدر اطرافم تاریک نبوده .

و همیشه تاریکترین قسمت شب دقیقا قبل از سپیده دم است.

و امید داریم و زنده ایم به امید ....
....