۱۳۸۹/۱۲/۱۱

مرگ

دیروز با دوستام راجع به این حرف می زدیم که آدم باید لااقل 2 خط وصیتنامه داشته باشه ولی اینقدر همیشه فکر می کنیم کو تا نوبت من برسه که هیچ اقدامی نمی کنیم . به قول دوستم لابد بعد از اینکه مردیم تازه می فهمیم که ای دل غافل چرا هیچ وصیتی نکردم اونوقت لابد هی می خوایم بیایم تو خواب این و اون و هی بگیم تو رو خدا بگو این کارو بکنن یا اون کار رو بکنن .
مرگ نزدیکه . پیر و جوون نداره . اون دوره گذشت که مرگ مال پیرا بود و تک و توکی چند سال یه بار یه جوون می مرد. الان بیشتر مرگ جوونا رو می شنوی . جسورترند . درو رو خودشون نمی بندن تو خونه بشینن تا بلایی سرشون نیاد . می یان بیرون و به هزار و یک دلیل می میرن.
بعضی روزا حس می کنی که مرگ بغل گوشته ، که همین الان یه تیر از غیب می یاد و همه چی تموم می شه .
باید دو خطی بنویسم. وصیتی بکنم . وصییت برای جوانترها .
......

برای گرگها

گرگها خوب بدانند/ در این ایل غریب پدر اگر مرد تفنگ پدری هست هنوز
گرچه پدرانِ قبیله همگی کشته شدند /توی گهوارهٔ چوبی پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید /که در قافله چشمان تری هست هنوز
*
*
*
گیرم که در باورتان به خاک نشستم،
و ساقه های جوانم از ضربه های تبر هاتان زخم دار است،
با ریشه چه می کنید....؟!

گیرم که بر سر این بام، بنشسته در کمین پرنده ای،
پرواز را علامت ممنوع می زنید،
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید...؟!

گیرم که می زنید، گیرم که می کشید، گیرم که می برید،
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید.....؟!