۱۳۹۲/۰۸/۲۳

بودن یا نبودن مسئله امروز نیست کنار آمدن مسئله امروز است....

روز به روز غریبه تر و غریبه تر می شوم.
با همه و همه.
تنهاییم لحظه به لحظه عمیقتر می شود.
عمقش گاهی وحشتناک است .
دیشب پشت یک گله آدم گیر کردم.
خیلی کلافه بودم.
ماشین را خاموش کردم شاهین را تا ته زیاد کردم و داد زدم.
آدمها در کنار هم با خوشحالی و خوشبختی قیمه می پختند.
و من تنها و کلافه و سر در گم احساس می کردم آدم فضائیم.
حالم بد بود .
حالم خیلی وقتها بد است .
من کنار نمی آیم.
با هبچ واقعیتی کنار نمی آیم.
چقدر خیلی ها راحتند.
چقدر تقریبا همه راحتند.
چرا اینقدر من سختم.
چرا نمی خواهم بفهمم همین است که هست .
چرا آرامش به سراغم نمی آید؟
 
دلم می خواست آرامش مثل دریایی بود و من خودم را در دریا غرق می کردم.
 
از این روزها بدم می آید.
پشت گله که گیر کرده بودم فهمیدم چقدر تنهام.
فهمیدم تا ابد تنها می مانم.
 
سیب زمینی هایی که خرد می شدند . برنجهایی که پاک می شدند . گوشت روی گاز . لپه های خیس شده، آدمهای راضی .
 
و من تنها مثل همیشه کز کرده در گو شه ای  نظاره گر فقط .
انگار فاصله ها پایانی ندارند.
من کنار نمی آیم.
نه با این فاصله ها و نه با این واقیتها و نه با این غربتها .
من کنار نمی آیم با اینهمه غریبه
 
......................