۱۳۸۹/۱۰/۰۳

فصل آخر

فصل آخر اسم کتابیه که دارم می خونم نویسنده اش گیتا گرکانی و برنده جایزه پروین اعتصامیست. قصه یه خونواده قدیمیه که الان دیگه یه نفر از آدمای اونروزا باقیمونده که اسمش رعناست و اونم یواش یواش داره حافظه اشو از دست می ده.

پشت کتاب نوشته شده :

این قصه مکرر عشق است . هر کس خورشیدش را پیدا می کند . بی اختیار چشم در چشم او می دوزد .و برای ابد در ناامیدی غرق می شود...

عشقهای قبلی با عشقهای امروزی خیلی متفاوتند. آدمها عوض شدند . نگاهشون به عشق هم عوض شده . خیلیها اصلا عشق رو قبول ندارند. نمی خوام در این مورد بحث کنم چون احساسات متضادی در این زمینه دارم و پر از پارادوکسم.

ایران قدیم رو دوست ندارم . فرهنگ ایرونیها رو دوست ندارم . فقط از چیزایی که از دوران هخامنشیان شنیدم خوشم می یاد .و کمی دوران پهلوی انصافا بقیه دوره ها رو اصلا دوست ندارم . این کتاب هم که مال اون دورانه که همه پشت اسمشون یه ..السلطنه داشتند . از خونواده های اوندوره اصلا خوشم نمی یاد. و داستانهای زیادی که مربوط به اون دوران بوده و من خوندمشون همه پر از غم بودن.

شایدم چون تو داستانها همیشه از عشق می گن و عشق همیشه غمناکه . انگار دنیا می جنگه با عاشقا.

...