۱۳۹۰/۰۲/۲۶

یک شب در یک کافه جدید

خودکار آبیم را نیز با خود بردی . برای نوشتن از خودکار مشکی خوشم نمی آید.
شب عید بود و بعد از کلی خرید به اینجا آمده بودم. کافی شاپ را در کنج طبقه پایین دیدم با بسته های خرید آمدم و نشستم . تنها چند ساعت با پایان دهه 80 شمسی فاصله داشتیم و من تنها اینجا نشستم.
تنهای تنها بدون آنکه بخواهم کسی هم باشد . کسی مگر می تواند باشد و خودش باری نباشد. مگر می شود کسی باشد و خودش دغدغه ای نباشد . همیشه هر وقت کسی هست احساس راحتی نمی کنم. بد شده ام ، حوصله کسی به غیر از خودم را ندارم. چه پنهان که حوصله خودم را هم ندارم. فوبیای زنگ موبایل پیدا کرده ام فوبیای صدای SMS. موبایلم همیشه سایلنت است . گاهی فرصتهای دیدار دوستی به همین دلیل از بین می رود. مغزم درد می گیرد ، قلبم به تپش می افتد وقتی صدای این موبایل لعنتی در می آید.
چقدر من عاشق لیوان و فنجانم. لیوانها و فنجانها با رنگها و طرحها و مدلهای مختلف. شاید برای همین اینقدر از کافی شاپ خوشم می آید . می نشینم روبروی لیوانها و فنجانها در قفسه . سفید و قرمز و شیشه ای . قهوه تلخ و گرم از راه می رسد . سیگاری روشن می کنم با فندکی که پر از خاطره است .
اگر واقعا زجر می کشی چرا اینکارها را کردی ؟ من چقدر انعطاف ناپذیرم چقدر بخشش در من مرده .
چقدر عادت می کنیم به همه چیز به تکرار.
تکرار با هم بودن حتی اگر لذتی نمی بریم از هیچ لحظه با هم بودنمان. ولی ما می توانستیم هنوز می توانستیم با هم لذت ببریم . لحظه لحظه بودنمان با هم می توانست پر از لذت باشد پر از لحظه های متفاوت پر از لحظه های عاشقانه ولی تو به قول خودت کلاس دومی بودی و من کلاس هشتمی و اصلا نمی فهمیدی عمق عشقم را . عمق دوست داشتنم را.
بند بند وجودت را دوست داشتم . دوست داشتنی بی توقع . دوست داشتنی متفاوت خیلی متفاوت با آنچه که می بینم و می شنوم و می خوانم.
نشسته ام پشت یک میز در یک کافه ، هیچ کس تنها نیست جز من. نشسته ام و با دفترم حرف می زنم . چه کسی بهتر از این دفتر برای درد دل کردن برای گفتن از چیزهایی که شب و روزت را دردآور کرده.
به راحتی فراموش می کنم . به راحتی فراموش می کنم. دیگر حوصله هیچ چیز درد آوری را ندارم.
هیچ کس ذره ای هم کس دیگری را نمی فهمد . دردها را برای هیچ کس نباید گفت . همیشه به نظرشان دردهایت کوچکند . درست می گویی کسی چه می داند از رابطه ما از احساس ما. ولی من که می دانم حتی بهتر از تو.
فیلم صداها را یادت می آید؟ چه می دانستم که آنموقع هم تو چیزی نبودی که فکر می کردم. بی انصافیت را به که شکایت ببرم؟
آنقدر زجرم دادی که مجبور شدم به هر که می رسم بگویم. می خواستم تمام راههای برگشتت را خراب کنم.
تمام غربت دنیا گاهی یکجا در دلم جمع می شود.
دیگر محال است با تو بمانم دیگر محال است همه چیز به قبل برگردد . گاهی دلم می خواهد مغزم پاک شود از هر خاطره ای. شاید اگر حافظه ام را از دست بدهم دوباره بتوان شروع کرد. با این خاطرات نمی شود ، محال است. تمام خاطرات بد مثل یک ابر سیاه مثل یک دود غلیظ و بدبو و چرب روی همه خاطرات خوب را پوشانده . همه چیز را از پشت این دود می بینم . وقتی خاطرات را یادآوری می کنی من جز سیاهی چیزی نمی بینم . چقدر همه چیز زشت و بد است از پشت این دود خفقان آور.
حتی نمی گذاری سیر دل فحشت بدهم . هیچ چیز به اندازه فراموش کردنت آرامم نمی کند .
تحمل هیچ نگاهی را ندارم .
به من گفتی به چشمهایم نگاه کن انتظار داشتی عشق را در نگاهت ببینم . نگاهت پر از دروغ بود حالم بدتر شد.
بد و بد و بدتر...
اگر چشمهایت را نمی دیدم شاید فکر میکردم درست شدی.
هیچ چیز از این بدتر نیست که فکر می کنم هیچوقت درست نخواهی شد.
احساسم به تو دو حالت دارد بی تفاوتی یا بیزاری.
خودم بی تفاوتی را بیشتر می پسندم .
دلم می خواهد برایم هیچ باشی . هیچ مطلق .
حیف کینه ای که خرج آدمی مثل تو شود.
قلبم درد می گیرد وقتی به تو فکر می کنم.
دلم نمی خواهد از تو بنویسم.
می خواستم بروم کافه گودو ولی یکدفعه به یاد تنهایی های شب عیدم پیچیدم سمت جردن.
آمدم اینجا در کافه ای که همه برایم غریبه اند.
و باز به خاطر می آورم که هر آدمی به دانه برفی می ماند چقدر هیچکدام شبیه دیگری نیست و شبیه دیگری هست.
من از آدمها می ترسم.
آدمها پیچیده اند و هزار تو دارند.
هزار توی پیچ در پیچ.
سرگیجه می گیرم وقتی به درون آدمها فکر می کنم.
دلم یکنفر مثل خودم می خواهد . مطمئن ، ساده ..
من گاهی به خودم هم شک می کنم.
دلم می خواهد بی نهایت خوب باشم .
خوب با تعریف خودم نه با تعریف بقیه .
احساس خفگی ناگهان به سراغم می آید.
صورتحساب لطفا...
5 دقیقه بعد در شب تهران فرو می روم
هوا عالیست
موزیک عالیست
مثل همیشه تند رانندگی می کنم
.....