۱۳۹۰/۰۳/۲۵

و می گذرد...

روزها و شبها پشت سر هم ، تند و تند می پرند . احساس می کنی زمان در دستانت لیز می خورد .
و دفترهای زندگی یکی پس از دیگری تمام می شوند و به پایان هر دفتری که می رسی بعضی مکانها و بعضی آدمها برایت تمام می شوند. لا اقل با شکل فعلیشان تمام می شوند و شاید روزی در جای دیگر دوباره در زندگیت جوانه بزنند ولی مطمئنی که با شکل فعلیشان و در مکانهای فعلیشان هرگز تکرار نخواهند شد.
همیشه در چنین مواقعی دلم می گیرد.
و گاهی دلم به اندازه دل یک گنجشک کوچک می شود .
و همیشه دلم بیشتر می گیرد وقتی اندازه دل یک گنجشک شده است.

دفتری دیگر در زندگیم به آخر رسیده است .

قدر لحظات با هم بودن را باید دانست قدر لحظه لحظه با هم بودن را. قدر یک لبخند ، یک فنجان قهوه ، یک گپ دوستانه ، قدر همه چیز را . روزی به خود می آییم و می بینیم به پایان دفتر با هم اینجا بودن رسیده ایم.

و تا دوباره جوانه زد و دفتری را از نو شروع کرد شاید دیر شود.

این پست رو تقدیم می کنم به نرگس در بندر عباس ، ماندانا در کانادا و الهام در لندن که روزهای بسیار خوبی در گذشته با هم داشتیم.
و همچنین دوست و معلم عزیزم شراره جون که داره می ره کانادا و کلاسهای گپ و گفت فرانسمون داره تموم می شه ......

......