۱۳۹۲/۰۸/۰۴

دیوانه شدن را دوست دارم

داشتم میومدم خونه که بارون گرفت. هیچ حس خوبی  نگرفتم شاید چون بارون اوله و میدونم چقدر کثیفه . شایدم بر می گرده به حال و روزم . پنچشنبه هم از کوه لذتی نبردم. اینروزها حس مرده متحرک رو دارم. لذتی نمی برم. همه کارها رو بر حسب عادت انجام می د. بیش از هر زمان دیگه ای از آدمها دورم. 32 ساعت خوابیده بودم . باورم نمی شد بی وقفه خوابیده بودم بدون خوردن هیچی . فقط آن وسطها چند تلفن و چند اس ام اس جواب داده بودم و یادم هم نمی آمد فقط از لاگ تلفن می فهمیدم. از تخت پایین آمدم سرگیجه وحشتناکی داشتم. درآینه خودم را نگاه کردم باز هم لاغر شده بودم. بطری آب پرتقال رو سر کشیدم. سد بود یخ کردم برگشتم زیر پتو گرم نمی شدم. دوباره با زور بلند شدم دو قاشق عسل خوردم. دوش رو باز کردم حمام بخار کرده بود سر خوردم زیر دوش و تن خسته از خواب طولانی رو سپردم به آب داغ تا شاید کمی نرم شود. ضعف شدیدی داشتم . تا جایی که می توانستم خوراکی برداشتم و راهی کار شدم.
شب موقع بر گشت همچنتن منگ بودم باران کثیف شیشه ام را کثیفتر می کرد . شلوغ بود . نا خودآگاه به جند نفر فحش دادم و بعد با خودم در گیر شدم که چرا فحش می دهی. من با خودم بیشتر از هر کس دیگری در دنیا دعوا می کنم. خدم را کم می بخشم. با آدمهایی که دوستشان دارم هم همینطورم. با بقیه اما دعواهای زودگذر دارم. کارهای بد خودم را هیجوقت فراموش نمی کنم ولی مال بقیه را چرا. صدای باران نمی آید . دلم صدای باران می خواهد .
کاش از این بی حسی دربیایم. کسی کمی حس به من تزریق کند ای کاش. ولی جه کسی؟ جطور؟ سراغ ندارم کسی را که بتواند . مدل سنگ شده ام خودم بیزارم از این همه سنگ بودنم می ترسم از این حالتم. همیشه هم در اوج مهربانی به این حالت می رسم . همیشه در اوج ناگهان اینجوری می شود .
امیدوارم از اینحالت خارح شوم سابقه ماهها ماندن در این وضعیت را داشته ام اما اینبار دو ست دارم فردا خوب شده باشم.
تحمل ندارم. تحمل ندارم. 
آسمان می بارد دل من می گیرد دل من می گیرد آسمان می بارد؟ اما دل من نگرفته بی احساس است . دلم سنگ شده .
شاید آسمان ببارد و من نرم شوم . شاید ...
اینروزها از مانده در state های مشابه و تکراری بیزارم .
 
شاید یک دیوانگی کردم امشب از آن نوع  دیوانگی های مختص خودم....
....