۱۳۹۰/۰۱/۲۲

به چه باید اندیشیدن؟

به هیچ . به هیچ می اندیشم. می خواهم که به هیچ بیندیشم. کتاب عاشق نوشته مارگریت دوراس کنار دستمه . کتابی که آن رهگذر کوچه زندگی سالها پیش به من هدیه داد و رفت . اولین و آخرین هدیه ای که از او گرفتم. روی جلد کتاب عکس پیرزنی است و پشت جلد جوانی همان پیرزن.

من کتاب را گرفتم و کلمه رهگذر تنم را لرزاند . بعدها دیدم واقعا رهگذری بیش نبود . رهگذری که گذشت ولی رد پایش برای همیشه در کوچه دل من ماند . بعضی ها لحظه ای بیش در زندگیتان حضور ندارند و برای همیشه ماندگار و برخی سالها هستند و وقتی می روند هیچ اثری از آنها به جا نمی ماند.

هر وقت خواسته ام به هیچ بیندیشم این رهگذر است که از کوچه ذهن و قلبم می گذرد و مرا با یکدنیا حسرت بیرحمانه رها می کند.

......