۱۳۸۹/۱۰/۲۰

تهرون قشنگ

صبح که بیدار شدم و رفتم پشت پنجره وای نمی دونید چه صحنه قشنگی بود . تهرون سفید سفید شده مثل برف درختای پشت پنجره سفید سفید بودن. بااینکه گلو درد و سردرد بدی دارم ولی حالم خیلی خوبه . چون مجبور بودم برم بنزین بزنم راهم طولانی تر شد و حسابی حال کردم . چقدر تهرون قشنگه وقتی برف همه جا نشسته .
می خواستم بگم چه سکوت قشنگی که دزدگیر یه ماشین شروع کرد به ونگ ونگ کردن.
برف به این شدیدی منو یاد سالها پیش می اندازه . که یکی از همکارا ماها رو دعوت کرد به خونه اش . اسم همکارم اصغر بود ولی یک هفته قبل از اینکه بریم خونه اش ماها رو مجبور کرد که تمرین کنیم تا بتونیم اونو جلوی بقیه پدرام صدا کنیم . می دونید وقتی عوضی صداش می کردیم اصغر چقدر عصبانی می شد آخه سالها بود که به اسم اصغر می شناختیمش.
شنیده بودم که بابای خیلی پولداری داره ولی راستش اصلا بهش نمی یومد که پولدار باشه . روز قبل از مهمونی آدرس که داد فهمیدم نه مثل اینکه واقعا پولدارن خونه شون یه جای خیلی خوب تو الهیه بود . روزی که می خواستیم بریم خونه شون برف به همین شدیدی می بارید . یکی از خنده دارترین خاطرات زندگی من ماجراهاییست که خونه همکارم اتفاق افتاد و ما تا مدتها می خندیدیم . خیلی قسمتاشو نمی شه نوشت یه جورایی باید ادا در آورد ولی خوب ...
راستش می دونید چرا نتونستم این خاطره خنده دار رو ادامه بدم؟
چون وسطش یه سری به اخبار زدم و شنیدن خبر سقوط یک هواپیمای دیگه که ارومیه می رفت به شدت down ام کرد . شرمنده ولی کلی خاطره از این سقوطها که بازم مربوط به بعضی از این همکاراست یه دفعه هجوم آورد.
....