۱۳۸۹/۱۰/۰۹

تولد فروغ فرخزاد

تولد فروغ دیروز بود 8 دی . فروغ 8 دی 1313 به دنیا اومد . شعراشو که می خونی فکر می کنی شاید یه زن ایرونی در سال 1413 هم نتونه اینطوری که فروغ فکر می کرده فکر کنه .

سنت شکنی فروغ و شهامت و جسارتش دیوانه کننده است.

یه بار با ماندانا رفتیم ظهیرالدوله سر خاک فروغ.

.....

نمی دانم چه می خواهم خدایا

به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من

چرا افسرده است این قلب پر سوز

.....



فروغ هم از این مشکلات ما داشته

.....

ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز

سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ

سایه افکندی بر آن پایان و دانستم

پای تا سر هیچ هستم هیچ هستم هیچ



.....



دیگر نمی بینم

ما بر زمینی هرزه روئیدیم

ما بر زمینی هرزه می باریم

ما هیچ را در راه ها دیدیم

بر اسب زرد بالدار خویش

چون پادشاهی راه می پیمود

افسوس ما خوشبخت و آرامیم

افسوس ما دلتنگ و خاموشیم

خوشبخت زیرا دوست می داریم

دلتنگ زیرا عشق نفرینیست



.....



پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنیست



.......



می فرو مانده به جام

سر به سجاده نهادن تا کی؟

او در اینجاست نهان

می درخشد در می

....



چه گریزیت ز من؟

چه شتابیست به راه؟

به چه خواهی بردن

در شبی این همه تاریک پناه؟

.....
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ای آگاهی و نگاه و سکوت
....
و

....

یه روز آروم

البته خیلی زوده که بگم یه روز آروم ولی بوی قهوه دم کرده ای که تو اتاق پیچیده و مخلوطش با بوی عطر بسیار خوشبویی که ماندانا برام آورده یه آرامش خوبی بهم می ده و محرک خوبیه واسه نوشتن.
دیشب شروع کردم به تماشای فیلم فرانسویم . خوشبختانه جذاب بود و حسابی خوش گذشت بهم . فیلم راجع به یه پسر موزیسین بود که دست بر قضا مجبور شده بود واسه یه شرکتی کار کنه که کارش برگزاری مراسم خاکسپاری بود. خدائیش مرگاشونم خیلی با مال ما فرق می کنه مرده شوراشونم مثل مال ما نیستن نمی دونم تا حالا مرده شور خونه یا همون غسالخونه رفتید یا نه .(چه اسم بدی آدم حالش بد میشه از اسمش) اون جور شستن و بعدشم اون شکلات پیچ کردن و ..
ولی تو این فیلم آدمها رو خوشکلشون می کردن لباسهایی که وصیت کرده بودن رو می پوشوندنشون و آرایششو می کردن می ذاشتنشون تو جعبه های خیلی خوشکل و شیک و گلهای خیلی خیلی قشنگی هم رو تابوتشون می ذاشتن.
خیلی بامزه بود . سوتی هایی که می دادند و... کلا فیلم شادی بود اگرچه نصف هنرپیشه هاش مرده بودن یعنی نقش مرده رو بازی می کردن. بعدش خوابیدم .
صبح هم رفتم کلاس زبان الانم که اومدم شرکت و می خوام کار رو شروع کنم ولی قبلش نوشتنم اومد .
یه لیوان پر قهوه تلخ جلو رومه و می خوام تلخیشو با تمام وجود مزه مزه کنم.
برم پی کارم فعلا...