۱۳۸۹/۱۰/۰۹

یه روز آروم

البته خیلی زوده که بگم یه روز آروم ولی بوی قهوه دم کرده ای که تو اتاق پیچیده و مخلوطش با بوی عطر بسیار خوشبویی که ماندانا برام آورده یه آرامش خوبی بهم می ده و محرک خوبیه واسه نوشتن.
دیشب شروع کردم به تماشای فیلم فرانسویم . خوشبختانه جذاب بود و حسابی خوش گذشت بهم . فیلم راجع به یه پسر موزیسین بود که دست بر قضا مجبور شده بود واسه یه شرکتی کار کنه که کارش برگزاری مراسم خاکسپاری بود. خدائیش مرگاشونم خیلی با مال ما فرق می کنه مرده شوراشونم مثل مال ما نیستن نمی دونم تا حالا مرده شور خونه یا همون غسالخونه رفتید یا نه .(چه اسم بدی آدم حالش بد میشه از اسمش) اون جور شستن و بعدشم اون شکلات پیچ کردن و ..
ولی تو این فیلم آدمها رو خوشکلشون می کردن لباسهایی که وصیت کرده بودن رو می پوشوندنشون و آرایششو می کردن می ذاشتنشون تو جعبه های خیلی خوشکل و شیک و گلهای خیلی خیلی قشنگی هم رو تابوتشون می ذاشتن.
خیلی بامزه بود . سوتی هایی که می دادند و... کلا فیلم شادی بود اگرچه نصف هنرپیشه هاش مرده بودن یعنی نقش مرده رو بازی می کردن. بعدش خوابیدم .
صبح هم رفتم کلاس زبان الانم که اومدم شرکت و می خوام کار رو شروع کنم ولی قبلش نوشتنم اومد .
یه لیوان پر قهوه تلخ جلو رومه و می خوام تلخیشو با تمام وجود مزه مزه کنم.
برم پی کارم فعلا...

۱ نظر:

آذین گفت...

چه عنوان خوشحال کننده ای، یه روز آروم :) من الان چالوسم و اومدم تا با بابک حسابان کار کنم! از اینکه آرامشت رو می بینم از صمیم قلب خوشحالم :)