۱۳۸۸/۰۸/۱۶

نمی دونم

خدایا من دیوونه شدم یا واقعا همینطوره ؟ من چقدر حساسم یا چقدر حساس شدم . نمی شه آدمارو عوض کرد . آدمارو باید همونطوری که هستن دوست داشت ولی نه نمی شه از یکسری چیزها نمی شه گذشت .
خدایا من چقدر دورم ، خدایا خدایا کاش بودی من خسته ام . خدایا چرا نیستی . پس من اینجا چه غلطی می کنم ها؟ کی گفته من باید اینجا باشم ها؟ دنیا دست کیه؟ می خوام بدونم فرمونش دست کیه ؟ می خوام بدونم ما عروسکهای خیمه شب بازی رو کی می چرخونه؟ ها؟ ها ؟ ها؟
کیه که جواب منو بده ؟ مردم از پوچی مردم از اینهمه نخواستن از اینهمه زجر.
خدایا خدایا تو که نیستی تو که واقعیت نداری سر کارمون گذاشتی عادت کردیم صدات کنیم دقیقا در لحظه ای که احساس بدبختی می کنیم . دقیقا وقتی کم آوردیم . خدایی که نیستی هیچی ازت نمی خوام . فقط بگو دنیا دست کیه ؟ مرگ دست کیه ؟ از کی می شه خواست به کی می شه التماس کرد؟؟؟؟ از کی می شه طلب کرد . تو که نیستی ولی حتما یه چیزی هست حتما یه راه نجاتی هست .

من خودم نخهارو پاره می کنم حتی اگه با مغز بخورم زمین . دیگه اجازه نمی دم برقصونن منو . من می خوام عصیان کنم علیه تو که نیستی ، علیه هر واقعیتی تو دنیا . خدایا دلم می خواد تا ابد بودنم ، گریه کنم .
خدایا خدایی که نیستی تو که جات تو دنیا خیلی خالیه تو که باید باشی و نیستی تو تو تو با توام با خود تو .

من احتیاجی بهت ندارم می فهمی ؟ من باهات می جنگم با تو با زندگی با عشق با بودن با دنیات با آدمای دنیات با همه چی می جنگم .
نه نه خودمم بهتر از هر کسی می دونم که نمی جنگم چون جنگیدن نداره چون هیچ کدومشون ارزش جنگیدن ندارن .

من می خوام بخوابم

.....