۱۳۸۹/۱۱/۱۰

شب و باران

شب است و سکوت است و باران و من .
یاد یه برنامه ای افتادم که قبلنا فکر کنم پنج شنبه شبها می داد اسمش روایت فتح بود با صدای شهید آوینی . اولش می خوند .
شب است و سکوت است و ماه است و من.
شب و گریه و بغض و آه است و من .
شب و گریه و بغض نشکفته ام .
شب و مثنوی های نا گفته ام .
بگو بشکند بغض پنهان من .
که گل سر زند از گریبان من .
مرا کشت خاموشی لاله ها .
امان از فراموشی لاله ها
......
چقدر اشک مارو تو این مملکت در آوردند. برای یادآوری حماسه ها باید گریه می کردیم. نگفتند جوان 15 ساله را به چه جرمی بدون آموزش به جبهه بردند و در شلمچه آنچنان وحشتناک و ناشیانه به کشتنشان دادند. گفتند جنایت صدام . نگفتند جنایت خودمان بر خودمان.
یکی از اقوام پسرش مفقودالاثر بود شب خواب دیده بود که پسرش در جایی در شلمچه دفن شده . با کلی بدبختی گروهی حاضر شدند به تجسس بروند از مینها گذشتند و هر لحظه امکان ترکیدن مینی وجود داشت به نقطه ای رسیدند و پدر گفت اینجا را حفر کنید . حفر کردند و سر بازی را پیدا کردند که به صورت ایستاده و وارونه چال شده بود . پوتینها بالا بود.فامیلمان جنازه پسرشان را پیدا کردند.
و روایت فتح را نباید اکنون از جنگ ساخت . باید زندگی های بعد از جنگ راپرسید . فتوحاتی که مادران کردند و سختی هایی که کشیدند. روایت فتح روایت مادریست که هر هفته مسیر طولانی تا بهشت زهرا را با مترو می رود . کمرش خمیده شده ولی آب می برد و سنگ قبر پسرش را می شوید و این تنها برنامه دلخوش کننده زندگی اش است. بعد از 30 سال یک لحظه هم فراموش نمی کند. جنگ و خرابیهایش در بعضی زندگی ها ماند . فراتر نرفت.
مردی را دیدم که بعد از شهادت برادر جوانش گفت کمرم شکست و مرد تا آخرین لحظات زندگیش دیگر هیچوقت کمر راست نکرد. بروید به قطعه شهدا بخوانید سن و سال کشته شده ها را و روایت فتح را با تمام وجود درک کنید.
قرص خواب اثر کرده و دیگه نمی بینم . غمگین شدم از یادآوری خاطرات روایت فتح
...