۱۳۸۹/۰۹/۲۵

شب و ستاره ها و سارا

رفته بودم واسه ماندانا کتاب بخرم . عاشق اینم که به بعضی ها کتاب هدیه بدم. یکی از اون بعضی ها مانداناست . عاشق تفسیراشم وقتی یه کتاب رو می خونه هر چند که کلی از من دور شده و دیگه فرصت گپ زدن راجع به کتاب رو نداریم .
رفتم شهر کتاب نیاوران فرصتم خیلی کم بود و با عجله می خواستم واسه ماندانا و رادین کتاب بخرم. واسه رادین از قبل پرسیده بودم . ولی برا ماندانا نه پرسیده بودم نه هیچ حضور ذهنی داشتم . تو قسمت کتابهای جدید یه کتاب دیدم به اسم شب و ستاره ها و سارا . ولی این اسمش نبود که باعث شد بخرمش اولا اسم نویسنده ناهید کبیری برام آشنا بود . ولی از اون مهمتر عکس روی جلد پاهای یک زن با دامن گلدار که داشت از نردبون پایین می اومد نردبونی که به یه آسمون پرستاره ختم می شد. انگشتهای کشیده زن پاهاش رو خیلی قشنگ کرده بود. تا حالا اینقدر از انگشتهای پای کسی خوشم نیومده بود. احساس می کردم اگه این پاها مال سارای قصه است . حتما میخوام قصه زندگی صاحب این پاها با اون دامن گلدار قرمز رو بدونم. اینه که یکی واسه ماندانا خریدم و یکی واسه خودم.
الان تازه کتاب رو تموم کردم . حس خوبی دارم کتاب بهم چسبیده و امیدوارم که خوندن این کتاب به ماندانا هم بچسبه.
سار زن سرایدار یک آپارتمان 8 طبقه در یک محله خوب تهرانه و یک فصل در میون ماجرا از زبون سارا و شوهرش کوهیار تعریف می شه . بهتون پیشنهاد می کنم که بخونیدش .
از صبح که چه عرض کنم از ظهر که بیدار شدم سردرد بدی دارم.
خدارو شکر که عاشورای امسال هم تموم شد صدای بوق ماشینهایی که تو دسته گیر کرده بودن دیوونم کرده.
دیشب با گل آسا رفتیم دیدن ماندانا خیلی خوب بود ولی خیلی هم کم بود. امیدوارم یه روز دوباره بتونیم سیر دل با هم حرف بزنیم.
بعضی دوستیها چقدر عجیبه ، فاصله هیچ تاثیری روشون نمی ذاره و ماندانای من همون ماندانای 9 سال پیشه برام.
به امید دیدار ماندانا جون....