۱۳۹۰/۰۷/۰۴

...

این کافی نیست که در هنگام ترک کردن این جهان ادم خوبی باشید بلکه باید بکوشید تا دنیای خوبی را ترک کنید.


برتولت برشت.

افسانه سیزیف

چقدر عوض می شویم.
چقدر عوض شده ام.
باورم نمی شود روزی روزگاری عشق کوهنوردی داشتم و به اصرار دوستم صخره نوردی هم می رفتیم .
باورم نمی شود که صبح زود در برف و باران ، با هر شرایطی کوهمان را می رفتیم.
این روزها آخر هفته ها دلم می خواهد فقط ولو باشم. ولو باشم روی کاناپه روی تخت . فقط لم بدم و فیلم ببینم . یا کتاب بخونم یا بخوابم. یا فکر کنم .

گاهی که مجبور می شم جایی برم کلی به خودم غر می زنم و تا جایی که بشه جمعه ها دلم می خواد جم نخورم.

دلم می خواد دیر وقت بیدار شم. صبحانه بخورم بعد دوباره بخوابم . خواب بعد از صبحانه خیلی باصفاست .

راستش دیگه جمعه شب ها دلم نمی گیره (شاید بیشتر از آن گرفتگی دائمی اش نمی گیرد). قبل ترها جمعه ها مخصوصا عصر جمعه ها خیلی غمگین بود.

دیگه لباسامو می دم خشکشویی . قبل تر ها جمعه ها عصر ، وقت اطو کردن لباسها بود مخصوصا مدرسه یا دانشگاه که می رفتیم.

قبل تر ها حوصله آدمها رو زیادی داشتم. این روزها آدم گریز شده ام بدجور.

قبل تر ها شب که می شد روشنایی چراغ خانه ها را دوست داشتم . زندگیها برایم جالب و پر از رمز و راز بود.
این روزها چراغ خانه ها را که می بینم برایم نشانه تکراری بیهوده اند . زندگی ها و آدمها زیادی تکراریند.

یاد کتاب "افسانه سیزیف " آلبر کامو افتادم :

"خدایان سیزف را محکوم کرده بودند که سنگی را هرروز به بالای کوهی بغلطاند و در اخر نظاره گر فرو غلتیدن سنگ به پایین کوه باشد . و این کار را تا ابد انجام دهد . او می گوید که خدایان به حق دریافته اند انجام کار بیهوده دهشتناکتر از هر کفر و شکنجه ای است."

احساس بیهودگی می کنم ولی نمی توانم مانند قهرمان داستان با عشق سنگ را به بالای کوه ببرم و با لذت و آرامش به پایین بغلطانمش.

من مانند قهرمان قصه وفادار به هستی نیستم.
من اجازه داده ام خدایان شکنجه ام کنند با بیهودگی.

اگر کامو جهان را پوچ می انگارد و نه انسان را ، من امروز فکر می کنم که انسان پوچترین قسمت جهان است .

چقدر عوض شده ام .
وحشت می کنم.

من از خیلی سال پیش پوچ گرا شدم. از وقتی به خودم آمدم.

ولی هیچوقت تا به این اندازه اعتقادم را به انسان از دست نداده بودم

انسانها هیچوقت تا این اندازه نا امیدم نکرده بودند.

باید این روزها سری به کوه بزنم . به جایی خلوت . تنها برای داد زدن ....
.....