۱۳۹۰/۰۶/۲۷

؟!

همیشه در زندگی یه وقتایی پیش می یاد که واقعا نمی دونی چی می خوای .
یعنی اینقدر چیزی نمی خوای که نمی دونی با چه انگیزه ای ادامه بدی .
همه چیز به نظرت خنده دار و احمقانه می رسه.
همه چیز به معنای واقعی کلمه.
جرات هم نداری به کسی چیزی بگی.
همه می گن ناشکری. جای فلانی بودی چی می گفتی . اگه مریض بودی. اگه پول نداشتی . و هزار اگر و امای دیگر.
ولی کی می دونه که خوشبختی و حس خوشحالی چیه؟
چه کسی رو می شه اونقدر به درونت راه بدی تا دقیقا لمس کنه حست رو.
و چقدر بیشتر از هر وقت دیگه ای حس می کنم که خوشبختی درون آدمه . وقتی حالت خوب نیست وسط شادترین شهر دنیا هم که بذارنت حالت خوب نمی شه .

تهران - عصر یک روز نزدیک به پاییز

چرا دلم هیچ چیزی نمی خواد . حتی هوس بارون هم ندارم. حتی دلم نمی خواد تلفنم زنگ بخوره. یا به کسی زنگ بزنم. دلم موزیک نمی خواد . دلم شراب نمی خواد . دلم رقص نمی خواد . دلم عشق نمی خواد.
دلم اما نمرده . فقط چیزی نمی خواد . نه پیغامی از کسی . نه دست گرمی . نه کلمات مهربانی . نه خنده ای و نه حتی گریه ای.

خواب دیدم که مرده ام. تبدیل به روحی شده بودم که کسی نمی دیدش ولی صدایم را می شنیدند. حضورم را حس می کردند.
صدای نفس های این روح . صدای پاهای این روح را همه می شنیدند اما خودش را نمی دیدند.
عده ای به دنبالم بودند تا روحم را در بند کنند . می خواستند شلاقم بزنند .
من فرار می کردم و آنها از روی صدای پایم دنبالم می کردند. نفس نفس می زدم و صدای نفسهایم را می شنیدند. یکی از آنها خیلی به من نزدیک بود.نفس نمی کشیدم تا صدایم را نشنود. کنج دیواری بودم. می گفت حضورت را حس می کنم. تو وزن داری و من از روی وزنت خواهم فهمید که اینجایی تو از روی صدا و وزنت قابل تشخیصی. ترازوی دیجیتالی آورد. عدد صفر گنده ای به رنگ سبز روی صفحه نمایش ترازو دیده می شد. ترازو را گذاشت دقیقا جایی که بودم. عدد 54 را می دیدم ... . طناب را آوردند . آنقدر ترسیده بودم که از خواب پریدم.

کابوس عجیبی بود...

نمی دونم چرا یاد این شعر افتادم :

.....

آری، آری، زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست

گر بیفروزیش

رقص شعله اش در هر کران پیداست

ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست

زندگی را شعله باید برفروزنده

شعله ها را هیمه سوزنده

جنگلی هستی تو، ای انسان!

جنگل، ای روییده آزاده

آفتاب و باد و باران بر سرت افشان

جان تو خدمتگر آتش...

سربلند و سبزباش، ای جنگل انسان

زندگانی شعله می خواهد


......

زندگانی شعله می خواهد ؟؟؟؟!!!!!

مغزم کار نمی کنه
.....