۱۳۹۰/۰۲/۱۷

تهوع

امروز 3 روز شد که من حالت تهوع دائمی دارم . به جز چند ساعتی که بعد از تزریق آمپول ضد تهوع استراحتی کردم.
میدانم و خوب هم می دانم که این حالت تهوع کاملا عصبی است . حسی واقعی است به آنچه که در اطرافم می گذرد. حسی واقعی نسبت به آدمها و روابطشان . به خودم و اطرافیانم.
حسی واقعی به زندگی است.

با خوردن تهوعم بیشتر می شود و با نخوردن باز بیشتر.
چقدر حسهای خوب زود فراموش می شوند. حس عدم داشتن تهوع را به یاد نمی آورم.

کاش فردا که از خواب بیدار می شوم تهوعم تمام شده باشد.

امروز با این حالت تهوع کلی تمیزکاری کردم. اینقدر جاروبرقی کشیدم که صدای همسایه در آمد.گفت پسرم کنکور دارد و شما سرو صدا می کنید گفتم خانم من سرو صدایی ندارم فقط داشتم جارو می کردم. نگفتم اگر کنکور دارد برود کتابخانه درس بخواند . اگر کنکور دارد چرا شما آنروز کباب می پختید و دودش باعث شد لباسهای تازه شسته شده را دوباره بشویم. نگفتم دخترت در مورد سیاهپوست ها و آپارتاید خیلی بلند در حیات و زیر درخت می خواند و غصه را به دل من می ریزد. نگفتم شوهرت بی موقع به باغچه آب می دهد و دخترت 1000 بار می گوید بابا بابا بابا. نگفتم از نگاهت خوشم نمی آید. گفتم جاروی من تمام شد.
بعد که می خواستم با بخارشو زمین را تمیز کنم و بعد که دستشویی و حمام را می شستم تمام مدت فکر می کردم که آدمهایی با گوشهایی تیز منتظرند تا به من تذکر بدهند. وسواس بدی گرفته بودم . راه رفتنم به من عذاب وجدان میداد. نفهمیدم صداهایی که خانم همسایه می گفت از کجاست؟ من که خیلی کم خانه هستم و در خانه یا کتاب می خوانم یا فیلم میبینم و یا می خوابم.
شاید خانه جن دارد.
نمیدانم..... همیشه طوری رفتار می کنم تا کسی به خود اجازه تذکر دادن به من را ندهد . همیشه هم به عنوان آدمی بی سرو صدا در همسایه ها شناخته شده ام. باید فکری کنم برای این جاروبرقی دستمایه تذکر.