۱۳۸۹/۰۹/۱۶

انتظار

نمی دونم چرا ولی حسم حس انتظاره . همش منتظرم یه اتفاقی بیفته . اینقدر اخبار رو لحظه به لحظه دنبال می کنم که خسته می شم.
فکر می کنم یه مشکلی هست حس می کنم این سکون مشکوکه .
اشتباه نکنید منتظر معجزه نیستم . منتظر گودویی هم که از راه برسه و نجاتمون بده نیستم. ولی حسم حس انتظاره و من از انتظار همیشه بیزار بوده و هستم.
این انتظار یه انتظار شخصی نیست بزرگتر از این حرفاست .
امروز هم داره یواش یواش تموم می شه تا ببینیم فردا چی در راهه؟ فردا چه خبری تو اینترنت داغ می شه ؟
باید برم ...

یه روز نه قشنگ

می خواستم عنوان رو بذارم یه روز زشت . خودم بدم اومد یه جوری شدم اصلا دلم نمی خواد یه روز زشت داشته باشم. ولی شما که در شمالید یا در لندن اونم لندن برفی باید بدونید که از پنجره اتاق من صحنه بسیار زشت و غم انگیزی دیده می شه .
روز اولی که اومدم تو این اتاق گفتم وای چی از این بهتر یه پنجره رو به کوههای البرز. الان اینقدر آلوده است که هیچ کوهی دیده نمیشه منظره تبدیل شده به یک عالمه ساختمون زشت و لنگه به لنگه و فرو رفته در آلودگی محض. قبلا قشنگی کوهها نمی ذاشت زشتی ساختمونارو ببینم. الان یه آسمون چرک می بینم که منو یاد رنگ یه عفونت کهنه می ندازه . درختای مریض رو که می بینم قلبم درد می گیره . تازه این زشتی ها فقط مال آلودگیه ولی این شهر پر از زشتی های پنهان و پیدای دیگریست.
دروغ نمی گم همش عین حقیقته.
قبلا می گفتیم سال به سال دریغ از پارسال . الان باید بگیم روز به روز دریغ از دیروز. دیگه هوا هم نداریم.
شهرمون خیلی زشته خوش به حال اونایی که نیستن تا ببینن چه به روز تهران اومده.
....