۱۳۸۹/۱۰/۱۵

آسمون می باره

بغض آسمون ترکید.
وای چقدر خوشحالم . نمی دونید چه جوری داره کثیفیا شسته می شه . کاش خیلی چیزای دیگه رو هم می تونست بشوره و پاک کنه این بارون.
ولی راستش همینشم عالیه . صداش داره دیوونه ام می کنه .

.....

this is the life

اسم آهنگ بسیار قشنگییه که Amy Macdonald یک خواننده زن بسیار جوان انگلیسی خونده و lyrics خیلی قشنگی هم داره .
از ریتمش خیلی خوشم می یاد و امروز بین کار کلی گوشش کردم. راستش از صبح دیگه هیچی نبارید . آسمون دلش پر بود ولی مثل من که مدتهاست گریه نکردم و اصلا گریه ام نمی یاد اونم نبارید.
سکوت عصرهای اتاق رو دوست دارم.
مهمترین خبری که امروز شنیدم خبر خودکشی علی رضا پهلوی بود. فکر می کنم می تونم بفهمم چقدر بهش فشار وارد شده که اونطوری با تفنگ خودکشی کرده . دلم می سوزه . فرقی نمی کنه کی باشی و کجا باشی فقط می دونم که زندگی می تونه بدجوری اذیت کنه و بعضی وقتها خارج از توان و تحمل بعضی ها ست. من که هیچ چیز خوب یا بدی تا حالا از ایشون نشنیده بودم ولی دلم گرفت . خواهرش لیلا هم زیادی افسرده بود. نمی دونم چی تو فکرشون می گذشته و چی اینقدر اذیتشون می کرده .
وقتی به مامانم خبر دادم بلافاصله گفت بیچاره مادرش آخی چی می کشه؟
سارا می گفت وقتی بچه یه مادر می میره خیلی خیلی زندگی برای اون مادر سخت می شه ولی وقتی بچه یک مادر خودکشی می کنه
وای زجرش اصلا قابل تصور نیست.....
الان می گین دوباره غمگین نوشتی .
آخه من چیکار کنم یه یک هفته ای هست که به دلیل مشغله زیاد دیگه خبرهای داغ بالاترین رو نمی خونم فقط اون قسمت که معمولا چند تا از داغترین موضوعات رو داره که معمولا 5 یا 6 تاست رو می خونم .
امروز از 6 تا موضوع داغ یکیش خبر مرگ شاپور علی رضا بود . یکیش اعدام قاتل میدون کاج بود یکیشم گم شدن زندانی محکوم به اعدام حسین خضری.
خودتون قضاوت کنید .
بگذریم ....
اگه کتابخون باشید و تو تهران زندگی کرده بشید حتما کتابفروشی نشر نی زیر پل کریم خوان رو بلدید و چقدر خاطره دارم من از اون کتابفروشی. موضوع اینکه که به دلیل مشکلات اقتصادی برای همیشه بسته شد.
چقدر یه زمانی دلم می خواست کتابفروشی داشته باشم .
خیلی متاسف شدم.
....
and this is the life
بله جونم life داریم تا life اینجا ایرانه ...

وای باران باران

شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی یاد تو را خواهد شست؟
باورم نمی شد وقتی از خونه اومدم بیرون و دیدم که زمین خیسه . البرز سفید پوش شده . البته قول من برای وقتی بود که کل تهران سفید پوش بشه نه فقط کوهها.
ولی به هر حال هر چند باران قطره چکونی داره می باره یعنی خیلی کمه ولی خیلی خوبه . همینقدرش هم غنیمته. صبح این آقایی که مسئول پارکینگ شرکته یه چیزی رو نشونم داد . از ماشینم یه چیزی به سیاهی روغن چکه می کرد . بعدش گفت که این روغن نیست امروز از همه ماشینا این می چکه باورتون نمیشه بارون آلودگی رو به شکل یه روغن سیاه در آورده بود. وحشتناک بود.
آسمون ببار ببار ببار .
دیشب خیلی زود خوابیدم.
به خیلی چیزا فکر کردم و خیلی کارا که می تونستم بکنم ولی ترجیح دادم که بخوابم.
الان سر کارم پنجره رو به البرز که امروز داره لبخند می زنه بازه . چایی هم کنار دستمه می خوام کار رو شروع کنم . آفتاب می خواد با زور بیاد بیرون کاشکی ابرا پیروز بشن .
دعای کورش کبیر :
خداوندا این کشور را از دشمن ، از خشکسالی و از دروغ محفوظ بدار.
آمین ...