۱۳۸۹/۱۰/۱۰

تجاوز

کوچه بن بست پر از ماشین بود. با زور ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم . مثل همیشه کلی بار داشتم . ته کوچه چند تا پسر جوون ایستاده بودند و گپ می زدند. نمی دونم چه حسی مجبورم کرد برگردم و اون صحنه رو ببینم . یه گوشه کنار یه ماشین یه گربه بزرگ داشت با یه بچه گربه خیلی کوچولو سکس می کرد. کاملا معلوم بود که گربه کوچولو هیچی از این کار نمی فهمه گربه بزرگه تا منو دید دست کشید از کارش و نگاهم کرد کاملا می فهمید داره کار بدی می کنه . یه لحظه جلوی چشمام سیاه شد و به معنای واقعی کلمه Down شدم . هیچی از اون شب یادم نیست جز این تصویری که مدام جلوی چشمم بود و دیوونه ام می کرد.
دیروز داشتم یه مقاله راجع به تجاوز محارم می خوندم. خیلی خیلی خیلی تاسف آور بود. اینکه پدر چه جوری دختر کوچولوشو گول می زد و ... قصه 40 دختری بود که به اشکال مختلف توی خونواده شون بهشون تجاوز شده بود.
نمی دونم شاید توقع ما از انسان خیلی بیجاست شاید انسان اون چیزی که از بچگی بهمون گفتن نیست . انسان اشرف مخلوقات نیست . انسان همین کثیفی هاست که می بینیم و فقط گاهی بعضی ها هستند که با این انسان این شکلی متفاوتند. یه جورای خوبیند ولی خیلی کمند خیلی کم.
می خوام استاندارد ذهنیم رو از انسان خیلی بیارم پایین بیارم در حد همین پدرایی که به دختر کوچولوهاشون تجاوز می کنن ، همین آدم کشها ، همین نامرد ها همین هایی که هر روزه راجع بهشون می خونم و عذاب می کشم و بعد بگم این طبیعت انسانه که این کارارو بکنه .
دلم یه جای دور و خلوت بدون خبر می خواد....
.....
.....