۱۳۸۸/۰۷/۲۷

بی عنوان

خیلی خسته ام سرم هم درد می کنه هیچی هم به ذهنم نمی یاد که بنویسم . فقط نمی خوام در سومین روز وبلاگم چیزی ننوشته باشم . اینترنت شرکت که قربونش برم یا بهتر بگم اون قربونم بره که قطع بود . الانم مردم تا تونستم وصل بشم . تازه حرفی هم ندارم که بزنم . وای داشتم پست های قبلیمو می خوندم انگار خودم ننوشتمشون خیلی سنگین بودن تازه حوصله ام هم سر بردن . نمی دونم دیگه نمی خوام برگردم بخونمشون . چیزی رو که نوشتی دیگه نوشتی مثل حرف که تا وقتی زدی دیگه زدی .
چشمام سنگینه یواش یواش داره خوابم می گیره . قرار بود چایی بخورم که نشد . قدیما رو دفتر مشق خوابم می برد کنار بخاری و قشنگترین و شیرین ترین خوابهای عمرم همون خواباست هنوز مزه اش یادم نرفته ولی انصافا نمی خوام رو لپ تاپ خوابم ببره آخه سفته ولی دفتر مشق سفت نبود یادش به خیر.
این ماندانا هم که هر چی سعی می کنه کامنت بذاره نمی شه . حالم گرفته شد واقعا دلم میخواد کامنتاشو بخونم .
خسته ام آقا فعلا بی خیال من بشید تا برم بخوابم شاید فردا اینترنت شرکت درست بود. گاهی تنها راه ارتباطی اینترنته و اینترنت یکی از راههای رسیدن به خداست شاید باور نکنید ولی هست .
شب به خیر

.................