۱۳۹۲/۰۷/۲۴

دقیقا الان

کمی ویسکی حفره رو پر کرد عجیبه .
ویسکی رو با نارنگی خوردم . یه موزیک خوب و یه آدم به خواب رفته شاید پر کردند حفره را . البته حس می کنم کاملا موقتی پر شده . می دونم حفره دائمی است و من از این به بعد مجبورم هر شب با یک کوفتی پرش کنم. 
نمی دونم چرا به دائمی بودنش ایمان دارم . 
دارم از موزیک لذت می برم . حس خوبیه .
از اون حالتهای گور بابای دنیا به خود گرفته ام و این حس حس خوبی است . 
چه چیزهای ساده ای می خواهم . چه آدم کم توقعی هستم من. 
خود الانم را دوست دارم. بی نهایت مهربان بی نهایت با گذشت بی نهایت کم توقع .
چقدر رها هستم و از این رهایی راضی.
یک باران کم دارم شاید هم یکدفعه یک برف و یک کوچه بی انتها البته .
موزیک محسن چاوشی .
جقدر پر از مهربانیم.
پر از محبت .
اما آدم بیداری نمی بینم.
آدمی که قدر اینهمه مهربانی را بداند.
دوستم را می خواهم.
دوست دارم وقتی بچه را شیر می دهد شانه هایش را ماساژ بدهم.
مهربان شده ام بد در این لحظه.
پر از احساس .
ولی همه خوابند .
هیچ آدم بیداری نیست .
هیچکس نمی فهمد .
همه رها می کنندت .
بی خیال همه.
......

حفره

چه روزهای بد و خسته کننده ای . بسیار غیر قابل تحمل . گاهی متعجب می شوم از این همه تحملی که دارم. غرق کار که هستم نمی فهمم که با خودم چه می کنم. شب که می شود تازه لهیدگی مغزم را حس می کنم. می دانم پر از اشتباهم ولی مصرانه اشتباهاتم را تکرار می کنم و تکرار می کنم و تکرار می کنم.
انگار محکومم به تکرارهای بیهوده . حالم خوش نیست . دلم برای خودم می سوزد . دلم برای همه آدمها می سوزد. رها شدگانیم. 
رهایمان کرده اند و رفته اند و ما هم مثل احمقها دور خودمان می چرخیم.
گفتنم فردا تعطیل است صبح می زنم به کوه . ولی نشد مجبورم بروم سر کار .
جای بغض یک حفره در گلویم به وجود آمده . یک حفره خالی . احساس بسیار بدی است . بغض را اگر شانس بیاوری با گریه خالی می کنی ولی این حفره را نمی دانم با چه می شود پر کرد؟ احساس عجیب و جدیدی است .
احساس خوبی نیست . 
دلم یک حس خوب می خواهد .
دلم یک حال خوش می خواهد.
از ماندن در این وضعیت "حال خراب " ،بیزارم.
حفره اذیتم می کند .
نمی گذارد بنویسم. فکرم معطوف به حفره است. نگرانم هیچوقت پر نشود. 
سعی می کنم به لحظات خوشم فکر کنم . کنار آبشار نیاگارا ، کنار دوستم. خیره به عظمت آبشار . احساس خوشی از اینکه این فرصت را داشته ام اینهمه عظمت را ببینم. قطرات آب روی پوستم. خنکی مطبوع. حس خوبی که دوستم به من می داد. 
حالم خوب بود خیلی خوب . 
استانبول ، زیر باران کنار دوستی دیگر. خیلی حس خوبی بود.
زیر برف تنها یک روز سرد زمستانی .
جاده چالوس پاییز رنگارنگ . رامسر کنار دریا با باران ریز. 
در پارک زیر باران کنار یک دوست دیگر . استانبول کنار دریا . مونتریال تنها . 
پارک لاله .
مرکز خود اشتغالی با به قول خودش رهگذر کوچه بی انتها  .
لحظات خوشم چه ساده بوده اند .
واترلو ، من و دوستم شراب با آش .
دلم باز همان حسهای خوب را می خواهد.
دلم می خواهد ساده باشم . به سادگی زنی که صبح زود سبزی و نان تازه می خرید.
حفره اذیت می کند.
گذشته اذیت می کند . آینده اذیت می کند . حال که دیوانه ات می کند اما.
جرالد گل می زند برای انگلستان و من اینهمه شادی کاپیتان را در این لحظه نمی فهمم . صعود به جام جهانی .
حفره نمی گذارد .
بار قبلی که تصمیم گرفتم زندگیم را تغییر دهم یک نفر مرده بود.
یک نفر مرده بود و من به مرگ نزدیک شده بودم و فهمیده بودم که فرصتی نیست .
جراحی کردم .
پشیمان نیستم.
کار درستی بود.
ولی باید عمیقتر جراحی می کردم. همان موقع .
شاید اگر بخوابم. صبح اثری از حفره نباشد . 
ته حفره انگار به قلبم می رسد.
دیوانه شده ام.
......