۱۳۸۹/۱۱/۰۴

گاهی چقدر حقیر می شوم

همیشه باید از یه بعد بالاتر به قضایا نگاه کرد . اگر دو برگه از اون تقویم های رومیزی رو به شما بدن و ازتون بخوان که در فضای دو بعدی ثابت کنید این دو برگه مساویند راهی جز استفاده از هندسه ندارید. و خوب تازه اگر مثل من که مغزم ریست شده باشید که اصلا هیچی از همون هندسه دبیرستان یادتون نمونده که بخواهید استفاده کنید . اینجاست که آدم احساس حقارت می کنه اما اگر همون موقع بهتون بگن که می تونید در فضای سه بعدی ثابت کنید که این دو برابرند . نفس راحتی می کشید . دو برگه را روی هم قرار می دهید و ثابت می کنید که برابرند. زندگی هم همینه همیشه باید از فضای n+1 بعدی به قضایا نگاه کرد.
قبلا وقتی از درگیری های روزمره زندگی خسته می شدم . چشمامو می بستم و می رفتم بالا اینقدر می رفتم بالا که نه تنها مشکلاتم و نه تنها خودم و آدمهای اطرافم بلکه زمین هم محو می شد و اونوقت نه تنها مشکلاتم در مقابل عظمت زندگی کوچک می شد بلکه خودم و اطرافیانم و زمین همه با هم کوچک و محو و بی ارزش می شدیم. و بعد در حالیکه یه لبخند رو لبام پیدا می شد چشمامو باز می کردم و به همه مشکلاتم به همه آدمها و حتی خودم می خندیدم . و سبک می شدم . خیلی سبک .
دیشب چشمامو بستم سعی کردم برم بالا سعی کردم به دنیا بخندم ولی انگار دو تا پاهام فرو رفته بودند تو زمین و کنده نمی شدم حتی یک میلیمتر هم از زمین بلند نشدم . خیلی دردناک بود. خیلی درد کشیدم.
....