۱۳۹۰/۰۳/۱۰

آرامش

چه روزهای گرمی. بعد از ظهرها درست مثل بعد از ظهرهای تابستان است.
دلم آرامش می خواهد . چیزی که نه در کارم هست و نه در زندگیم و نه در کشورم.
آرامش را در هیچ کس و هیچ کجا پیدا نمی کنی.
اما این شب ها خوابهای آرام بخشی می بینم . یک نفر در خوابم به من آرامش می دهد .
یک نفر به خوابم می آید که وجودش گرم است . خنده اش شیرین است و نگاهش دوست داشتنی .
بیدار که می شوم از نبودنش غصه می خورم و از محو شدنش.
دوباره چشمهایم را بر هم می فشارم شاید برگردد.

حس آرامش را می گویم.

کاش زندگی هم همینقدر آرامبخش بود.
کاش آدمهای زندگی هم همینطور بودند.

خسته ام.

......