۱۳۹۰/۰۳/۱۰

آرامش

چه روزهای گرمی. بعد از ظهرها درست مثل بعد از ظهرهای تابستان است.
دلم آرامش می خواهد . چیزی که نه در کارم هست و نه در زندگیم و نه در کشورم.
آرامش را در هیچ کس و هیچ کجا پیدا نمی کنی.
اما این شب ها خوابهای آرام بخشی می بینم . یک نفر در خوابم به من آرامش می دهد .
یک نفر به خوابم می آید که وجودش گرم است . خنده اش شیرین است و نگاهش دوست داشتنی .
بیدار که می شوم از نبودنش غصه می خورم و از محو شدنش.
دوباره چشمهایم را بر هم می فشارم شاید برگردد.

حس آرامش را می گویم.

کاش زندگی هم همینقدر آرامبخش بود.
کاش آدمهای زندگی هم همینطور بودند.

خسته ام.

......

۳ نظر:

dariush گفت...

hesse aramesh
hessi ke adama faghat azash sohbat mikonand vali aramsh ro ta nadi nemigiri
arameshhhhh vajeye gharibieee akharin bar key aramesh dashtam yadam neiad
vayyy khabbbbb arezuhamo tu khab mibinam motenaferam az bidar shodam hatta age khabe badi bebinam
ab bidari o hoosh o in donya bizaram
cheghadr khab kutaheee
mage chizaye khub faghat tu khab be soraghe adam miad
man vagheisho daram
ham aramesho ham khabe khubo
talash mikhad midunammmm

آذین گفت...

حس آرامش رو تا حالا دوبار در خواب تجربه کردم، دقیقا در اوج بدبختی و مکافات. آرامش در خواب حس عجیبی بود که هیچ وقت فراموشش نمی کنم. چه خوب بود که واقعا دنیای دیگری هم بود.

مژگان گفت...

آرامش انگار هميشه بعد از يه اتفاق مياد، همون اتفاق بزرگي كه تو زندگي هر كس مي افته، بعضي ها ازش خبر دارن، بعضي ها هم از كارش رد مي شن اگار نه انگار، آرامش گاهي آروم از كنارمون رد ميشه و ما نمي بينيمش...گرفتاريم، گرفتار كار، گرفتار زندگي، گرفتار خودمون...گرفتار همه ي اون چيزايي كه به خاطر به دست آوردن آرامش دنبالشونيم غافل از اين كه آرامش همين نزديكي هاست،يه كمي كه از قيل و قال زندگي بكني، صداي اون اتفاق رو مي شنوي، هموني كه آخرش مي رسوندت به آرامش...