۱۳۸۹/۱۰/۰۲

تقویم رومیزی و خاطرات دور

یه تقویم رومیزی دارم که روش روزهایی رو که باید شیفت وایسم با دایره مشخص می کنم . از این تقویما که کل یکماه رو تو یه صفحه می بینی و کنارش متناسب با فصل یه عکس هم داره . الان دیماهه و عکس کنار صفحه چند تا درخت که از شدت برف سفیدو سنگین شدن رو نشون می ده با یه آدم برفی کنارش . چه شباهتی به منظره ای که من از پنجره می بینم ؟؟!!!!
بچه که بودیم تو همین تهرون خودمون کلی برف می یومد . ماهم چکمه هارو پا می کردیم و می رفتیم تو حیاط واسه برف بازی . یه بار به دختر عموم که الآن سالهاست که ندیدمش گفتم دست منو بگیر از جلو بکش تا من رو برفا سر بخورم. اونم منو کشید و من با صورت خوردم رو برفها . هنوز تصویر قاطی شدن خون رو با برف یادمه . لبم پاره شد و یه قیافه وحشتناک پیدا کردم. فردای اونروز سر صف مدرسه جایزه می دادن و معلمم موقع دادن جایزه به من که شاگرد اول کلاس بودم صورتمو نبوسید. یکی از بچه ها اومد کنار دستم و بهم گفت که می دونی چرا خانوم معلم نبوسیدت ؟ چون قیافه ات وحشتناک شده . من خیلی ناراحت شدم یه کینه بدی از دختر عموم اومد تو دلم . فکر می کردم اون باعث شده که من زشت بشم . کینه احمقانه ای بود اما نمی دونم چرا هنوز که هنوزه اونو یادمه و احساس گناه می کنم.
یه بارم پسر خاله ام از خوزستان اومده بود تهران همه جا یخبندون بود. سطح زمین دیده نمی شد برف شدیدی باریده بود اونم که عادت نداشت اومده بود خونه غر می زد که این چه شهر گه ایه که دارید باید رو یخ راه بریم. یه بارم سوم دبیرستان بودم امتحان تاریخ داشتیم چه برفی باریده بود تا زیر زانو پاهامون تو برف فرو می رفت. پسر همسایه دنبالم می اومد و قربون صدقه ام می رفت منم تند و تند راه می رفتم اونم التماس می کرد که تو رو خدا یواش برو می خوری زمین دیگه دنبالت نمی یام یواش برو ....
یه بارم دانشجو بودم واسه یه مشکل عشقی ساعتها زیر برف شدید راه رفتم و گریه کردم....
همین دو سال پیش هم یه برف شدید اومده بود و من در حال رانندگی و سر خوردن به یه ماشین که بسکه تو ترافیک مونده بودن بچه شون از گرسنگی گریه می کرد آب و خوراکی رسوندم.
چقدر زود می گذره .
از کسانی که تقویم و سال و ماه و روز وساعت و گذشت زمان رو اختراع کردن بیزارم .