۱۳۸۹/۱۱/۰۳

وقتی همه خوابند

وقتی همه بیدارند هم من دلم می خواهد که خواب باشم چه رسد به وقتی که همه خوابند. وقتی خوابم و همه شهر خوابند قشنگترین صدا برایم صدای جاروی رفتگریست که شهر را می روبد. و همیشه با صدای یکنواخت جاروی رفتگر آسوده تر و عمیقتر خوابیده ام. انگار شهر را در دل شب در میان آنهمه خفته به دست جاروی مهربان رفتگر سپردن دلگرمم می کند. و همیشه به افکار رفتگر محله در دل شب فکر کرده ام و از نوع صدا و حرکت جاروی رفتگر سعی کرده ام حدس بزنم که رفتگر پیر است یا جوان . به عشق فکر می کند یا مرگ یا به زندگی یا به نان روز بعد ؟
امشب صدای جاروی همیشگی نیست و من نا آرام از خواب پریدم . خواب پرنده ای را می دیدم که بالهایش را بریده اند.
در خواب مدام به پرواز فکر می کردم و به خاطر سپردن پرواز و مردنی بودن پرنده . به اینکه چطور می شود پرواز را بی پرنده به خاطر سپرد . پرنده که نباشد خاطره پروازش هم می میرد. حتی اگر پرنده باشد و نپرد باز خاطره پروازش می میرد. چه خواب بدی بود پرنده چه مفلوک بود . پرنده من بودم یا رفتگر؟
خیلی دورم . از خودم دورم.
....

بی خوابی

من امروز 15 ساعت سر کار بودم. خوابم نمی بره . بی خوابی احمقانه ای زده به سرم. یه بیخوابی همراه با نفرت و بیزاری .
نمی تونم بنویسم. هنگ کردم.
دلم می خواد دادی بزنم تا همه آدمهای خواب دنیا بپرن از خوابشون. یه فریاد از ته دل.
احساس می کنم مثل یک کاغذ مچاله شده هستم با بینهایت چروک ریز.
تو سرم پر از فریاده . دلم یخ زده .
.............
قلبهایی زیادی سیاه
فکرهایی زیادی خراب
............
نیست نیست
............





...........