وقتی همه بیدارند هم من دلم می خواهد که خواب باشم چه رسد به وقتی که همه خوابند. وقتی خوابم و همه شهر خوابند قشنگترین صدا برایم صدای جاروی رفتگریست که شهر را می روبد. و همیشه با صدای یکنواخت جاروی رفتگر آسوده تر و عمیقتر خوابیده ام. انگار شهر را در دل شب در میان آنهمه خفته به دست جاروی مهربان رفتگر سپردن دلگرمم می کند. و همیشه به افکار رفتگر محله در دل شب فکر کرده ام و از نوع صدا و حرکت جاروی رفتگر سعی کرده ام حدس بزنم که رفتگر پیر است یا جوان . به عشق فکر می کند یا مرگ یا به زندگی یا به نان روز بعد ؟
امشب صدای جاروی همیشگی نیست و من نا آرام از خواب پریدم . خواب پرنده ای را می دیدم که بالهایش را بریده اند.
در خواب مدام به پرواز فکر می کردم و به خاطر سپردن پرواز و مردنی بودن پرنده . به اینکه چطور می شود پرواز را بی پرنده به خاطر سپرد . پرنده که نباشد خاطره پروازش هم می میرد. حتی اگر پرنده باشد و نپرد باز خاطره پروازش می میرد. چه خواب بدی بود پرنده چه مفلوک بود . پرنده من بودم یا رفتگر؟
خیلی دورم . از خودم دورم.
....