۱۳۹۰/۰۷/۰۳

دوباره پاییز

پاییزه . هوا خنک شده . شب که می شه دوست داری تو اتوبانای همین تهرون خودمون رانندگی کنی . شیشه ماشین و بدی پایین تا باد به صورتت بخوره . صدای موزیک رو تا ته زیاد کنی و پاتم تا ته بذاری رو گاز و بری . اونقدر بری تا صبح بشه .

یا شایدم اونقدر بری تا هیچوقت دیگه صبح نشه.

به قول دوستان خارجی long weekend داشتیم و دو تا سینما رفتیم . فیلم ندارها و فیلم آلزایمر.

اول ندارها رو دیدیم.چند نفر که می خواستن رابین هود شهرشون بشن. از داراها بدزدن و بدن به ندارها . حسشون رو درک می کردم حس کمک به آدمای محتاج...

منکه هنوز نمی فهمم چرا عده ای از گرسنگی می میرند. به نظرم تو دنیا به اندازه همه غذا هست . اگر عده ای زیاده خواه نباشند. عده ای که چه عرض کنم . همه ما زیاده خواهیم.

چقدر کلیشه ای زندگی می کنیم. چقدر خودخواهیم.

فقط به خودمان و خانواده مان فکر می کنیم و دیگر هیچ....


و فیلم دوم آلزایمر. سانس ساعت 4 عصر جمعه واقعا سانس خوبی نیست ولی چون بعدش به دلیل عزاداری سینما تا فردا شبش تعطیل بود مجبور شدیم این سانس رو بریم. شنیده بودم که فیلم خوبیه خودم اما هیچ نقدی در موردش نخونده بودم. ولی به نظرم فیلم خوبی نبود و نمی دونم منظور کارگردان یا نویسنده دقیقا چی می تونست باشه. به هر حال اصلا با سلیقه من جور نبود.


خیلی بی حسم

یه بی حسی مشکوک

چند پاییز دیگر را خواهم دید؟؟؟!!!

.......

۱ نظر:

آذین گفت...

نمی دونم فیلم آلزایمر درباره ی چیه ولی الان دقیقا احساس می کنم آلزایمر گرفتم! نمی دونم چند روز شده و من به اینجا سر نزدم. فکر کردم که چرا؟ ولی اصلا یادم نمی یاد این چند روز رو چطور گذروندم. احتمالا همشو خواب بودم :(